عصمت

علمی ، فرهنگی و آموزشی

عصمت

علمی ، فرهنگی و آموزشی

آموزش تجوید قرآن

آموزش تجوید قرآن

تجوید قران کریم

تجوید در لغت به معنی تکمیل، تحسین و نیکو گردانیدن است و در اصطلاح به قواعد و دستوراتی گفته می‌شود که به نیکو خواندن قرآن کمک می‌کنند. در تجوید به نحوهٔ صحیح ادای حروف از مخارجشان و نیز صفات آوایی هر حرف به تنهایی و یا در کنار حروف دیگر پرداخته می‌شود. از قواعد دیگری که به آن توجه می‌شود محل وقف و وصل در هنگام خواندن قرآنبا توجه به نشانه‌گذاری‌ها و معنی آیات است.

تجوید را می‌توان به دو بخش نظری و عملی تقسیم کرد: تجوید نظری مجموعه قواعد و ضوابطی است که دانشمندان مسلمان برای صحیح خواندن حروف و کلمات قرآن وضع نموده‌اند، از قبیل بحث مخارج حروف، صفات حروف، تفخیم و ترقیق، ادغام، مدّ و قصر و مانند اینها. تجوید عملی، فن و هنر تلاوت قرآن کریم بر اساس تلفظ صحیح حروف و اصوات، با لهجه فصیح عربی است. این بخش مبتنی بر اداء و استماع است. تجوید از فنونی است که باید از طریق تمرین در قاری ملکه شود.

 

درس دوازدهم

ابتدا

ابتدا در لغت به معناى اول و سرآغاز است ، و از نظر قرائت ، دو نوع ابتداداریم :

1 ـ ابتدا، به معناى شروع قرائت قرآن .

2 ـ ابتدا، به معناى شروع مجدد یا ادامه قرائت بعد از وقف .

در اینجا در مورد هریک از این دو به ترتیب سخن مى گوییم :

ابتدا، به معناى شروع قرائت قرآن

پـیـش از شروع قرائت قرآن ، مستحب است قارى استعاذه نماید، یعنى از شرشیطان به پروردگار مـتـعال پناه ببرد، تا از وسوسه ها در امان بماند. مبناى استحباب استعاذه ، آیه شریفه قرآن است که مى فرماید: (فاذا قراءت القران فاستعذ باللّه من الشیطان الرجیم )(154) ، بنابراین ، گفتن استعاذه در ابـتـداى قـرائت ، چـه در نـمـاز و چـه در غـیـر نـمـاز، از امـور اسـتـحـبـابى است و فقها نیز گفته اند:مستحب است که نمازگزار در رکعت اول ، پیش از خواندن سوره حمد بگوید:(اعوذ باللّه من الشیطان الرجیم )(155) .

استعاذه

گـفـتـه شـده کـه اسـتـعـاذه ، شـعار قرائت قرآن است و بهتر جهر و بلند خواندن آن مى باشد، تا شنوندگان ساکت شده ، به آیات الهى توجه پیدا کنند (156) .

طریقه هاى استعاذه

استعاذه به طریقه هاى مختلف نقل شده که مشهورترین آنها عبارتند از: 1 ـ اعوذ باللّه من الشیطان الرجیم .

2 ـ اعوذ باللّه السمیع العلیم من الشیطان الرجیم .

3 ـ اعوذ باللّه من الشیطان الرجیم ان اللّه هو السمیع العلیم .

4 ـ اعوذ بالسمیع العلیم من الشیطان الرجیم .

5 ـ اعوذ باللّه العظیم و بوجهه الکریم وسلطانه القدیم من الشیطان الرجیم .

6 ـ اللهم انى اعوذبک من الشیطان الرجیم .

7 ـ اعوذ باللّه القادر من الشیطان الغادر.

8 ـ استعیذ باللّه من الشیطان الرجیم .

9 ـ نستعیذ باللّه من الشیطان الرجیم .

10 ـ استعیذ باللّه من الشیطان الرجیم ان اللّه هو الفتاح العلیم .

نافع و ابن عامر و کسایى و حمزه و خلف ، (اعوذ باللّه من الشیطان الرجیم ان اللّه هو السمیع العلیم ) قرائت کرده اند.

اصح استعاذات فوق ، مطابق آیه شریفه و روایات و به قرائت عاصم و ابن کثیر وابوعمرو، همان قسم اول است : (اعوذ باللّه من الشیطان الرجیم )(157) .

بسمله و قطع و وصل آن

(بـسمله )، مخفف (بسم اللّه الرحمن الرحیم ) است که در ابتداى همه سوره هاى قرآن ، به استثناى سوره توبه آمده است .

بـه نـظـر عـلماى امامیه ، بسمله جزء هر سوره است ، به جز سوره برائت ، و لذاخواندن آن در نماز، واجب است (158) . در میان اهل سنت ، درباره بسمله ،سه نظر وجود دارد: بـرخـى مانند شیعه ، آن را جزء هریک از سور قرآن ، به جز برائت ، مى دانند، برخى تنها بسمله سوره حمد را جزء آن سوره مى دانند و در بقیه موارد مى گویند که براى تیمن و تبرک آمده است ، برخى آن را در تـمـام مـوارد، از بـاب تـیمن و تبرک دانسته ، هیچ کدام را آیه اى از قرآن نمى دانند. به هر صورت ، به نظر ما، قرائت بسمله در ابتداى سور قرآن ، به جز سوره برائت ، لازم است .

قطع و وصل بسمله به سوره ماقبل یا مابعد، به چهار طریق زیر ممکن است :

1 ـ وصل به طرفین ، یعنى وصل از آخر سوره سابق به اول سوره لاحق .

2 ـ قطع از طرفین ، یعنى جداکردن از آخر سوره مقدم و اول سوره موخر.

3 ـ قطع از آخر سوره ماقبل و وصل به اول سوره مابعد.

4 ـ وصل به آخر سوره گذشته و قطع از اول سوره آینده .

سـه قسم اول و دوم و سوم جایز است و قسم چهارم ممنوع مى باشد، زیرا به طورى که گفته شد: بسمله ، اولین آیه هر سوره و براى افتتاح آن است ، نه اختتام سوره ماقبل (159) .

بسمله در بین سور

در مورد قرائت بسمله در بین سوره ها، باید بگوییم : اگر قارى بخواهد قرائتش رااز سوره اى شروع کند، امر کلى این است که خواندن بسمله مستحب است ،دلایل این امر به شرح زیر است :

1 ـ خـداونـد در اولین آیات نازله قرآن ، پیامبرش را ماءمور ساخته تا خواندن را بانام خدا آغاز کند: (اقـراء بـاسـم ربک الذى خلق ) (160) . از این آیه ، حداقل چیزى که استفاده مى شود، آن است که قرائت بسمله ـ که ذکر نام خداوند است آدر ابتداى قرائت قرآن ، امرى بسیار نیکو و پسندیده است .

2 ـ از پیامبر اکرم (ص ) نقل است که فرمود: (کل امر ذى بال لا یذکر بسم اللّه فیه فهو ابتر (161) ، هر کار مهمى که با نام خدا آغاز نشود، بى نتیجه است ).

وقـتـى گـفـتن (بسم اللّه الرحمن الرحیم ) در ابتداى هر کارى ، نیکوست ، قطعا درابتداى قرائت قرآن ، که از کارهاى مهم است ، نیکو و پسندیده خواهد بود.

بـعضى در مورد قرائت بسمله در بین سور، قایل به تفصیل شده و گفته اند: اگرابتداى آیه اى که قـرائت بـا آن آغـاز مى شود، نام پروردگار باشد (اعم از اسم ظاهریا ضمیر)، گفتن بسمله اولى و مـسـتـحـب اسـت ، مـانـنـد: (اللّه لا الـه الا هوالحى القى وم ) (162) و (هو الاول والاخر والظاهر والـبـاطن ) (163) . وچنانچه اول آیه ، اسم شیطان باشد (اعم از اسم ظاهر یا ضمیر)، ترک بسمله اولـى اسـت ، مـانـنـد: (الـشـیـطـان یـعـدکـم الـفـقـر ویـاءمـرکـم بـالـفـحـشء) (164) و (انه عدومضل مبین ) (165) . و هرگاه ابتداى آیه ، بیان نعمتهاى الهى و ذکر بهشت یااوصاف مؤمنان و مـتـقـیان و نظایر آن باشد، خواندن بسمله نیکوتر است ، وچنانچه اول آیه ، شرح دوزخ و اوصاف کافران و منافقان و نظایر آن باشد، ترک بسمله بهتر است (166) .

ابتدا بعد از وقف

ایـن نـوع از ابـتـدا، از اهـمیت خاصى برخوردار است ، زیرا قارى قرآن همیشه بعد ازوقف ، خود را موظف مى بیند که از بهترین محل شروع کند.

انواع ابتدا بعد از وقف

به طور کلى ابتدا بر دو نوع است : جایز و غیرجایز.

ابتداى جایز: و آن ابتدا کردن از عبارتى است که از نظر لفظ و معنا کامل ومستقل و موافق منظور اصلى آیه باشد(167) .

انواع ابتداى جایز

مى توان گفت که ابتداى جایز نیز مانند وقف جایز بر سه قسم است : تام ، کافى و حسن .

ابتداى تام

ابـتـدایى را گویند که به کلام قبلش هیچگونه وابستگى لفظى و معنوى نداشته باشد، به عبارت روشـنـتر مى توان گفت : هرگاه وقف بر کلمه اى تام باشد، ابتداى به مابعدش نیز تام خواهد بود، مانند: ابتدا به (ان الذین کفروا) در آیه 6 سوره بقره ، و نیز ابتدا به آیه 8 همین سوره : (ومن الناس )، و نیز ابتدا به آیه 21 همین سوره : (یا ایها الناس اعبدوا ربکم الذى خلقکم ).

ابتداى کافى

ابـتـدایـى را گـویـند که از نظر معنوى به کلام قبلش وابسته باشد، ولى از نظر لفظى هیچگونه رابـطـه اى بـا آن نـداشـته باشد، و به عبارت دیگر، هرگاه وقف بر کلمه اى کافى باشد، ابتداى به مابعدش نیز کافى خواهد بود، مانند: ابتدا به (والذین یؤمنون بما انزل الیک )، در آیه 4 سوره بقره ، و ابـتـدا بـه آیـه 5 در هـمـیـن سوره :(اولئک على هدى من ربهم )، و ابتدا به آیه 7: (ختم اللّه على قلوبهم )، در همین سوره .

ابتداى حسن

ابـتـدایـى را گویند که با کلمه یا عبارت قبل از خود رابطه لفظى و معنوى دارد،ولى خود داراى مـعـنـاى مفید و مستقل است ، مانند: ابتدا به (الذین )، در آیه 16سوره بقره : (اولئک الذین اشتروا الضلالة بالهدى فما ربحت تجارتهم وما کانوامهتدین )، و یا مانند: ابتدا به (الذین )، در آیه 86 سوره بقره : (اولئک الذین اشتروا الحیوة الدنیا بالاخرة فلا یخفف عنهم العذاب ولا هم ینصرون ).

ابتداى غیرجایز (قبیح )

و آن ابـتدا نمودن از عبارتى است که موجب تغییر و خلل در معناى منظور از آیه مى شود، که خود دو نوع است :

1 ـ ابـتـدا نـمـودن از عبارتى که از نظر لفظى و معنوى ، وابسته به پیش از خوداست ، مانند: ابتدا کـردن بـه (ابـى لـهـب وتـب ) (168) ، روشن است که هیچگاه جمله عربى با اسم مجرور شروع نمى شود، پس معلوم مى شود که عامل جر درابى لهب ، در عبارت قبل است ، و آن کلمه (یدا) است که به آن اضافه شده است .

2 ـ ابـتـدا کـردن بـه عبارتى که موجب پیدایش معنایى مى شود که خلاف منظوراصلى آیه است ، مانند موارد زیر: (اتخذ اللّه ولدا). (بقره (2)، آیه 116).

(ان اللّه فقیر ونحن اغنیء). (آل عمران (3)، آیه 181).

(نحن ابنء اللّه واحباؤه ). (مائده (5)، آیه 18).

(ان اللّه هو المسیح ). (همان ، آیه 72).

(ید اللّه مغلولة ). (همان ، آیه 64).

(ان اللّه ثالث ثلاثة ). (همان ، آیه 73).

(لا اعبد الذى فطرنى ). (یس (36)، آیه 22).

معمولا ابتداکردن به کلمه مابعد وقف حسن و قبیح ، غیرجایز است . حال اگر قارى بر موردى وقف کرد که وقفش حسن است ، و یا اضطرارا بر قبیح وقف کرد،چنانچه راءس آیه نباشد، باید برگردد و از جـاى مـناسب آغاز کند، به طور مثال ،وقتى قارى آیه 29 سوره بقره : (هو الذى خلق لکم ما فى الارض جـمـیـعـا ثم استوى الى الس مء فسویهن سبع سموات وهو بکل شى ء علیم ) تلاوت مى کند ونـفـسـش یـارى نمى دهد که در (سموات ) وقف کند، و به ناچار در (فسویهن ) وقف مى کند، باید مـجـددا از کـلمه اى آغاز کند که وافى به مقصود باشد، و بر اوست که از (ثم استوى ) آغاز نماید، و اگر از (الى السمء) شروع کند، این ابتدا،مخل غرض و قبیح خواهد بود.

و یا وقتى آیه 3 سوره فاطر: (یا ایها الناس اذکروا نعمت اللّه علیکم هل من خالق غیر اللّه یرزقکم من السمء والارض لا اله الا هو فانى تؤفکون ) را تلاوت مى کند و در (یرزقکم ) وقف مى کند، موقع شروع کـردن بر او لازم است که از (هل من خالق ) آغاز کند، و اگر از (غیر اللّه یرزقکم ) ابتدا کند، معناى فاسد و زشتى راتداعى خواهد کرد.

و یـا اگر کسى در آیه 1 سوره ممتحنه : (وقد کفروا بما جءکم من الحق یخرجون الرسول وایاکم ان تؤمنوا باللّه ربکم )، بر کلمه (الرسول ) وقف کند، باید از(یخرجون ) آغاز کند، و اگر از (وایاکم ) آغاز کند، این معناى فاسد را مى دهد که :(بر حذر باشید از ایمان به خدا).

خلاصه آنکه ابتدایى جایز است که :

1 ـ وافى به مقصود کلام باشد.

2 ـ خلاف مقصود را ایهام نکند.

و ابتدایى غیر جایز است که :

1 ـ خلل در غرض مورد نظر به وجود آورد.

2 ـ خلاف معناى مقصود را تداعى کند (169) .

در کـتـاب نـهایة القول المفید آمده است : زشتى و قباحت ابتدا از کلمه اى که بر آن وقف شده ، به علل زیر است :

1 ـ معناى مفیدى نمى دهد.

2 ـ معناى فاسد و باطلى را تداعى مى کند.

3 ـ خود آن کلمه و مابعدش مطلبى است که از کافران نقل مى شود (170) .

چند نکته درباره ابتدا

1 ـ گـفـتـه شـده کـه از ویژگیهاى ابتدا، این است که همیشه اختیارى است ، بر خلاف وقف که گـاهى اختیارى و گاهى اضطرارى است (171) ، ولى برخى گفته اندکه ابتداى اضطرارى نیز داریم . نویسنده کتاب معالم الاهتداء مى نویسد: باید دانست قارى قرآن ، همچنانکه به وقف قبیح مجبور مى شود، به ابتداى قبیح نیز ناچار مى شود، و اینگونه ابتدا در مواردى است که گفته کافرى طولانى باشدو نفس قارى یارى نکند که آن را تا پـایـان قرائت کند، و لذا به ابتدا از بین کلام اوناچار مى شود، زیرا با توجه به اینکه به ناچار نفس او خـواهـد برید، فایده اى ندارداینکه به قال یا قالوا برگردد، مثلا، آیه 33 سوره مومنون : (وقال الملا من قومه الذین کفروا) تا پایان آیه 38: (وما نحن له بمؤمنین )، قول کافر است و بسیار کم قاریى پیدا مـى شـود که نفسش تا پایان این مطلب قطع نشود، پس قارى مجبوراست که ابتداى قبیح داشته باشد(172) .

البته در جواب مى توان گفت که چون ابتدا از راءس آیه سنت است ، قبیح نیست .

2 ـ ابـن جزرى گفته است : هر جا ائمه قرائت گفته اند که وقف نکنید، ابتدا به مابعدآنها نیز جایز نیست ، و هر جا گفته اند که وقف به آنها جایز است ، ابتداى به مابعدش نیز جایز است (173) .

ایـن سخن ابن جزرى درست نیست ، چون همانطور که مى دانیم ، وقف حسن جایزاست ، ولى ائمه قـرائت مـتذکر شده اند که ابتداى به مابعدش قبیح است ، وبرعکس ، گاهى وقف قبیح است ، ولى ابتدا حسن است ، مانند: وقف بر (اولئک )،در آیات 16 و 86 سوره بقره که قبیح است ، ولى ابتداى به کلمه (الذین ) که بعداز آن قرار دارد، حسن است .

 

3 ـ از آنـجـا کـه وقـف بـر پایان سور قرآن ، تام است ، بنابراین همیشه ابتدا به سورقرآن ، ابتداى تام خواهد بود.

پرسش و تمرین

1 ـ حکم استعاذه را بیان کنید؟.

2 ـ حکم بسمله در ابتدا و در بین سور را بیان کنید؟.

3 ـ انواع ابتداى جایز را توضیح دهید؟.

4 ـ انواع ابتداى قبیح را با ذکر مثال توضیح دهید؟.

فصل دوم

حروف شمسى و قمرى

تمام بیست و هشت حرف به دو دسته تقسیم میگردد شمسى و قمرى که هر کدام چهارده حرف مى باشد . حروف شمسى را چون الف و لام در اوّلش وصل نمائیم در تلفّظ خوانده نمى شود و خود حرف نیز مشدّد مى گردد که عبارتند از : ت ث د ذ ر ز س ش ص ض ط ظ ل ن .مثلاً : التّوبه ، الثّاقب ، الدّار ، الذّکور ، الرّحیم ، الزّانى ، السّوق ، الشّمس ، الصّبر ، الضّارب ، الطّارق ، الظّلم ، الّّاهوت ، النّبى .و امّا حروف قمرى را چون الف و لام در اولش بگذاریم حذف نمى شود و خود حرف هم بدون تشدید اداء مى شود که عبارتند از : ء ب ج ح خ ع غ ف ق ک م و ه ى .مثلاً : الإنسان ، البحر ، الجنة ، الحافظ ، الخائف ، العالم ، الغفور ، الفتح ، القارعه ، الکاظمین ، المال ، الوارث ، الهادى ، الیوم .

فصل سوم

صفات ذاتى و عارضى

صفات ذاتی ، برای تمام حروف ده صفت ذاتی می باشد که پنج صفت ضدّ پنج صفت دیگرند . بنابراین هر حرف بیش از پنج صفت ندارد .

1 ـ شدّت   یعنی   سخت اداء شدن .

2 ـ رخوت   یعنی   نرم و سست اداء شدن .

3 ـ استعلا   یعنی    میل ببالا نمودن .

4 ـ استفلا   یعنی   میل بپائین دادن .

5 ـ اصمات   یعنی   سنگین اداء شدن .

6 ـ اذلاق   یعنی   به آرامی اداء کردن .

7 ـ جهر   یعنی    بلند خواندن .

8 ـ همس   یعنی   آهسته خواندن .

9 ـ انفتاح   یعنی   باز نمودن دهان .

10- اطباق   یعنی   طبق نمودن زبان .

اینک شرح آنها :

شدت : یعنی هر حرفی که هنگام اداء شدن از غایت شدت سدّ محل می کند و تا زبان ازمحل برداشته نشود صوت خارج نشود که تعداد آنها هشت حرفند و عبارتند از : ء ب ت ج د ط ق ک . ودر سه جمله خلاصه می شود : « قطب ، جد ، اکت » و بقیه حروف تماماً « رخوه » می باشند .

استعلاء: یعنی طلب بلندی کردن و در موقع تلفظ دهان پر می شود . تعداد آنها هفت حرفند و عبارتند از: خ ص ض ط ظ غ ق و بقیه حروف تماماً صفت استفلا دارند .

اذلاق : بمعنی تیزی و سبکی است که بسرعت از محل خود اداء می شود و تعداد آنها شش حرفند که عبارتند از ب د ف ل م ن و بقیه حروف صفت اصمات را دارند .

هَمس : بمعنی آواز خفیف و بی جوهر را گویند و تعداد آنها ده حرفند و عبارتند از : ت ث ح خ س ش ص ف ک ه و بقیه حروف صفت جهر  دارند .

اطباق : بمعنی طبق کردن و گود کردن زبان هنگام تلفظ می باشد که فقط چهار حرفند و عبارتند از :

ص ض ط ظ و بقیه حروف صفت انفتاح را دارند .

و اما صفت عارضی :

یعنی صفتی که جزء و ذات حروف نیست و دانستن آنها لازم است تعداد آن چهارده حرف و بشرح زیر می باشد .

1 ـ قلقله   یعنی   جنبانیدن حرف .

2 ـ صفیر   یعنی   صوت .

3 ـ لین   یعنی   نرم اداء نمودن .

4 ـ مخفیه   یعنی   آهسته و پنهان .

5 ـ انحراف   یعنی   منحرف نمودن .

6 ـ تکریر   یعنی   تکرار حرف .

7 ـ نبّره   یعنی   اظهار همزه .

8 ـ تفّشی   یعنی   پاشیدن حرف .

9 ـ استطال   یعنی   طلب درازی کردن .

10 ـ نفخ   یعنی   دمیدن .

11 ـ بحّه   یعنی   فشار در گلو .

12 ـ غنّه   یعنی   صوتی که از بینی خارج میشود .

13 ـ اشباع   یعنی   سیر نمودن حرف .

14 ـ اماله   یعنی   دهان را میل ببالا نمودن .

اینک شرح صفت عارضی:

قلقله : یعنی جنباندن و حرکت دادن زبان از محل حرف ، بدین معنی که هر حرفی را که بخواهیم اداء کنیم به محض رسیدن زبا ن به محل حرف اداء می شود ولی قلقله تا زبان از محل حرف برداشته نشود و صوت خارج نگردد حرف اداء نمی شود و این تکان کوچک که باعث شنیدن جزئی صدای کسره می شود و مستلزم اکمال اداء حرف است قلقله نام دارد فقط پنج حرف این صفت را دارند و عبارتند از ق ط ب ج د و در دو جمله خلاصه می گردد : « قطب جد » .

صفیر : بمعنی صوتی است که از درز دندانها خارج میشود و دارای سه حرف است و عبارتند از : « ص س ز »

لین : بمعنی نرمی صوت است که حروف ی  و واو ساکن ما قبل مفتوح میباشد که در موقع تلفظ به نرمی ادا می شود .

مخفیّه : یعنی آهسته و پنهان گفتن است که چهار حرف میباشد : « ه . ا . و . ی »

انحراف : یعنی منحرف شدن زبان بطرف جلو و کام بالا و مخصوص دو حرف است : « ل ، ر »

تکریر : عبارتست از تکرار حروف در محل خود و آن مخصوص حرف ( ر ) میباشد و باید خفی و ریز انجام گردد نه آنکه آنقدر درشت و آشکار باشد که چند ( ر ) شنیده شود .

نبره : مخصوص همزه می باشد که در حال سکون عارض میشود و باید کاملاً ظاهر گردد .

تفشی : یعنی پاشیده شدن حرف در دهان و آن مخصوص « ش » می باشد .

استطلال : یعنی طلب درازی کردن در محلّ خود مخصوص حرف « ض » می باشد .

نفخ : یعنی دمیدن است که مخصوص حرف : ( ث ـ ف ) می باشد .

بحّه : یعنی گرفتگی و خفگی صوت است هنگام ادا شدن و مخصوص حرف ( ح ) می باشد که باید در موقع تلفظ در گلو فشار داده شود .

غُنّه : عبارت از صوتی است که در سوراخ بینی پیچیده می شود و آن مخصوص حرف ( م ) و ( ن ) میباشد .

اشباع : سپر کردن حرف می باشد مثل : جآؤ ، فآؤ ، لهُ

اماله : در تجوید اماله مخصوص یک کلمه می باشد : مجریها ( در سوره هود ) الف میل به فتحه و سپس میل بکسره می کند و دهان باز می شود .

فصل چهارم

ترقیق و تفخیم

ترقیق : نازک اداء کردن حرف را « ترقیق » و عکس آن یعنی درشت اداء نمودن را « تفخیم » گویند و این قاعده منحصراً در حرف « ل ، ر » می باشد .

« ل » ذاتاً ترقیق می گردد یعنی هر حرکتی داشته باشید نازک گفته میشود ولی اگر لام مربوط به لفظ جلاله باشد که ماقبل آن مفتوح و یا مضموم باشد تفخیم می شود مثل : عَلَی الله ، عبدُالله ، و اگر ماقبل لام جلاله مکسور باشد طبعا ترقیق و نازک ادا می شود .

« ر »  ذاتا تفخیم می شود و باید درشت ادا شود ، مگر در چهار مورد بعلل مؤثره در آن نازک ادا می شود .

مورد اول : راء مکسوره باشد مثل ربوا ، رضوان چون حرکت کسره در راء موجود شده باعث ترقیق آن می شود .

مورد دوم : راء ساکن ما قبل مکسور مثل فِرعون ، مِریه زیرا کسره ما قبل در حرف تأثیر کرده است .

مورد سوم : راء ساکن که ما قبل آن نیز ساکن بوده و ما قبل ما قبل آن هم مکسور باشد مثل : سِحْر ، ذِکْر .

مورد چهارم : راء ساکن که ما قبل آن حرف « ی » قرار گیرد باز هم ترقیق می شود مثل : بصیر ، نذیر ، اگر چه « ی » ماقبلش هم ساکن بوده باشد و یا مفتوح و یا حرف استعلا باشد باز هم تغییری در ترقیق نمی دهد مثل : خیر ، غیر .

تبصره : باید دانست که قاعده فوق در دو مورد استشناء و قابل دقت می باشد .

مورد اول : راء ساکن ما قبل مکسور که قبل از حرف استعلا واقع می شود  تفخیم می گردد و در تمام قرآن سه حرفست از استعلا که بعد از حرف راء ساکن ما قبل مکسور واقع شده عبارتند از : ( ص ، ط ، ق ) مثال از هر یک :

ص ـ مرصاد .

ط ـ قرطاس .

ق ـ فرقه .

مورد دوم : اگر کسره ما قبل راء ساکن ذاتی نبوده و عارضی باشد تفخیم می گردد .

مثل اِرْجِعوا ، اَمِ ارتابوا ، اَلّذی ارْتَضی .

فصل پنجم

تنوین و نون ساکن

تنوین که عبارتست از ـًـــٍـــٌ و نون ساکن زمانی که بحروف حلقی که قبلا هم ذکر شده عبارتند از : « ه ء ح ع ح غ » برسد نون کاملاً اظهار می شود مثل : جُرُفِ هارٍِ ، مِنْ عِلْمٍ ، اَنْعَمْتَ. وقتی که بحروف یَرملون که عبارتست از : « ی ، ر ، م ، ل ، و ، ن » برسد ادغام می شود . یعنی نون خوانده نمی شود و حرف مشدّد می گردد  .مثل : مَنْ وّاق ، مَنْ یّشاء ، یَکُنْ لّه و زمانی که به بقیه حروف برسد اخفاء می شود یعنی صوت در غنّه ( بینی ) می اندازد و پنهان اداء می شود مثل : اَنْتُمْ، مَنْ تابَ ، جَنّاتٍ تَجْری ، امّا وقتی که نون ساکن به حرف ب برسد قلب به میم می شود مثل : مِنْ بَیْن ، مِنْ بَعْدِ . در اینجا به شعار زیر توجه فرمائید .

تنوین و نون ساکنه   حکمش بدان ای هوشیار

کز خواندنش زینت بود   اندر کلام کردکار

در یرملون ادغام کن    در حرف حلق اظهار کن

در نزد با قلب به میم    در مابقی اخفا بیار

تبصره : در قرآن چهار کلمه استثنائی وجود دارد که نون ساکن بعوض اینکه ادغام شود اظهار می شود و عبارتند از : دُنیا ، بُنیان ، قِنْوان ، صِنْوان .

ادغام : هرگاه نون ساکن به یکی از حروف «ی - ر- م - ل- و – ن » برسد نون

ساکن حذف شده و این حروف با تشدید خوانده می شوند.

                   مثال: من رب           مرّب

اظهار: بمعنای ظاهر و آشکار کردن است.

این قاعده زمانی رخ می دهد که حرف نون ساکن به یکی از حروف حلقی برسد.

حروف حلقی عبارتند از:« ء - هـ - ح - ع - خ – غ ».توجه داشته باشید که حرف الف

در واقع همان همزه(ء) می باشد و بر عکس.

                       مثال: مَن ءَامَنَ - مِنهُم -

اقلاب(یا قلب به میم):در لغت بمعنای تقدیر کردن است و در تجوید بمعنای تبدیل

نون ساکنه به میم.حرگاه حرف نون ساکنه به حرف ب برسد نون ساکنه تبدیل به

میم می شود.

                مثال: من بعید        ممبعید

  • اخفاء: در لغت بمعنای مخفی کردن و در تجوید بمعنای ادای حرف در حالتی بین اظهار  و ادغام  است.

حرف نون ساکنه بجز در حوف یرملون و حروف حلقی و حرف ب که جمعاً 13 حرف است

در بقیه حروف که می شود 15 حرف ، اخفاء می شود نون ساکنه در نزد حروف مابقی

اخفاء می شود.

       مثال :    اَنفُسَهُم - مَن کانَ

فصل ششم

مَدّ و سبب مدّ

حرف مد سه حرف است:

1 ـ الف ما قبل مفتوح .

2 ـ واو ما قبل مضموم .

3 ـ یای ما قبل مکسور .

و سبب مدّ همزه بعد از حرف مدّ مثل : ساء ، انشاء الله ، و یا سکون بعد از حرف مدّ مثل : اَتُحاجُّونی ، و لّا الّضالّین می باشد و مدّ بر دو نوع است : متصل ، منفصل .

مدّ متّصل : هر گاه در یک کلمه ای حرف مدّ و سبب آن هر دو پهلوی هم قرار گیرد مثل شاء ، اسرائیل ، این مد را لازم یا واجب گویند .

مدّ منفصل : هر گاه در یک کلمه ای حرف مدّ و سبب آن در اول کلمه بعدی قرار گیرد مدّ مستحب یا جایز گویند . مثل : انّا انزلناه ، قالوا امّنا .

حروف مقطعه: 

در اول بیست و نه سوره قرآن مجید حروف مقطعه می باشد و کلماتی که از سه حرف در موقع نوشتن تشکیل می شود مثل :

نون ، میم ، قاف ، کاف مدّش لازم است زیرا حرف دوم آن از حروف مدّ است و سکون حرف سوم سبب مدّ می شود . بد نیست که بدانید کلیه کلمات مقطعه در قرآن از چهارده حرف تشکیل شده و این چهارده حرف را اگر ترکیب کنیم مجموع آنها میشود : « صراط علی حقّ نمسکه »

و اما میزان مدّ : مدّ واجب یا لازم بقدر چهار الف، مدّ مستحب یا جایز بقدر دو الف . مدّ حروف مقطعه بقدر شش الف ، و هر الف باندازه زمانی است که برای شمارش، یکی از انگشت های دست را بر کف دست بخوابانید.

قسمتی از اقسام مدّ مورد نیاز را بد نیست که  بدانیم . مدّ لازم ، مدّ مستحب ، مدّ عارضی ، مدّ ذاتی ، مد لین ، مدّ اشباع ، مدّ تعظیم ، مدّ مدغم که در مورد مدّ لازم  و مستحب قبلا یاد آور شدیم واما مدّ عارضی مدّی است که در انتهای بعضی از آیات و یا وقف در کلام عارض می شود که اگر حرف ماقبل حرف آخر از حروف مدّی بوده سکون حرف آخر سبب مدّ می شود و مدّ ذاتی هم حرف مدّی است که بدون سبب باشد مانند قالوا که فقط یک الف مدّ می دهیم و اما مدّلین که واو و یا ساکن ماقبل مفتوح می باشند و سبب آن همان همزه و ها سکون است و چون به نرمی از دهان خارج می شود مد گویند و باید دانست که اگر در وسط کلمه باشد به قصر و اگر در آخر کلمه باشد بطول خوانده می شود .

و مد اشباع هم اگر بعد از های ضمیر همزه باشد اشباع می شود مانند : مالَهُ اَخْلدَهُ

و اما مدّ تعظیم و یا مدّ مبالغه که مخصوص کلمه توحید است و مدّ مُدغم هم همان ادغام کبیر است مانند قیْلَ لَهُمْ و باید بدانیم فرق ادغام کبیر با ادغام صغیر آن است که ادغام صغیر مدغم ساکن بوده و مدغم فیه متحرک است مثل قَدْ تَبَیّنَ ولی ادغام کبیر مدغم و مدغم فیه هر دو دارای حرکت می باشند مانند سَیَقولُ لَکَ که مراعات آن لازم نیست . مختصری هم راجع به اشباع یادآور می شویم .

اوُ که در بعضی از کلمات اشباع می شود و در بعضی از کلمات اُ خوانده می شود .

باید دانست که اگر بعد از حرف او حرف « ل » نباشد اشباع می شود مثل اُوذیَ .

و اگر لام باشد و بعداز آن حرف « ی » باشد که روی آن الف مقصوره باشد باز هم اشباع می شود مثل اُولیهما در غیر این صورت اشباع نمی شود .

و امّا هـ : در آخر بعضی از کلمات « ه » قرار دارد که گاهی هو خوانده میشود و گاهی اشباع نمی شود.

بایددانست که اگر « ه » دارای ضمه باشد و ماقبل آن فتحه و یا ضمه باشد اشباع می شود .

امّا اگر دارای کسره باشد که در بعضی از کلمات هی و در بعضی از کلمات « ه » خوانده می شود در اینجا اگر حروف ما قبل و ما بعد آن هر دو دارای حرکت باشند اشباع می شود . و باید دانست که اگر «ه» ساکن باشد به ان  های سَکْتْ گویند .

و لازم است بدانیم که در قرآن 3 کلمه هست که از این قاعده مستثنی است که اشباع نمی شوند که عبارتست از :

فَواکِهُ ، نَفْقَهُ ، یَرْضَهُ

هرگاه تنوین قبل از حرف ساکن قرار گیرد مثل اَو لَهْوَاً اِنْفَضّوا چون دو حرف ساکن پهلوی هم را نمی توان تلفظ کرد ، تنوین را کسره داده تا تلفظ آسان گردد .

فصل هفتم

سکته

سکته بمعنی اندکی توقف در صوت می باشد بطوری که نفس قطع نشود. درنه موضع از قرآن سکته داده شده که فقط چهار موضع آن واجب و مراعات آنها لازم است .

موضع اول : در سوره « کهف » آیه یکم بعد از کلمه عِوَجَاً و قبل از کلمه قَیِّمَاً .

موضع دوم : در سوره « یس » آیه پنجاه و یکم بعد از کلمه مِنْ مَرْقَدِنا و قبل از کلمه هذا .

موضع سوم : در سوره « قیامت » آیه بیست و شش بعد از کلمه مَنْ و قبل از کلمه راق . و نباید نون ساکن در حرف یرملون ادغام شود .

موضع چهارم : در سوره « مطفّفین » آیه سیزدهم بعد از کلمه بَلْ و قبل از کلمه ران تا ادغام قریب المخرج صورت نگیرد .

فصل هشتم

وقف و علامات

مهمترین علامات وقف شش می باشد که عبارتند از : م ط ج ز ص لا .

م : علامت وقف لازم است و باید وقف کرد زیرا  ممکن است وصل کردن، کلام را تغییر معنی دهد .

ط : علامت وقف جائز است و در موقعی است که جهت وقف و وصل هر دو موجود باشد ولی وقف کردن بهتر است .

ز :علامت وقف جایز است اما وصل آن نیکوتر است .

ص : علامت وقف مرخص است و وصل آن بهتر است .

لا : علامت وقف غیر جایز است ، زیرا در صورت وقف امکان تغییر معنی وجود دارد .

تذکر : هر گاه قاری قبل از این کلمات وقف کند جایز است اگر چه علامت وقف نداشته باشد . قبل از یا ، ثم ، انّ ، قال ، اذ ، اَلا ، و ، ف .

فصل نهم

وقف غفران ، وقف کفران

در قرآن ده موضع وقف غفران است .

رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمودند هر کس در موقع قرائت ، مراعات وقف را در ده موضع قرآن بنماید  برای او بهشت را تضمین می کنم . بنابراین شایسته است در موقع وقف غفران،برای همه مسلمین طلب مغفرت شود .

مواضع وقف غفران:

1 ـ سوره مائده   آیه 50  اَوْلیآء

2 ـ سوره انعام   آیه 35  یَسْمَعون

3 ـ سوره سجده   آیه 17  فاسِقاً

4 ـ سوره سجده   آیه 17 لا یَسْتَوُنَ

5 ـ سوره یس   آیه 11  آثارَهُمْ

6 ـ سوره یس   آیه 29  عَلَی العِبادِ

7 ـ سوره یس   آیه 51  مَرْقَدِنا

8 ـ سوره یس   آیه 65  اَنِ اعْبُدونی

9 ـ سوره یس   آیه 81  مِثْلَهُمْ

10 ـ سوره ملک   آیه 18  یَقْبِضْنَ

 

فصل دهم

استعاذه و بسم الله

پروردگار عالم در قرآن مجید می فرماید : فَإذا قَرَأتَ الْقُرآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللهِ مِنَ الّشَیطانِ الرَّجیمِ یعنی :هنگامی که خواستید قران تلاوت کنید از وسوسه شیطان ابتدا به خدا پناه ببرید و بگویید : اَعوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم

چنانچه عبدالله بن مسعود که یکی از اصحاب خاصّ حضرت رسول بود می گوید : روزی حضور پیغمبراکرم قران می خواندم  گفتم : اعوذ بالله السمیع العلیم من الشیطان الرّجیم. حضرت فرمودند: یابن مسعود قُلْ اَعوُذُ بِاللهِ مِنَ الشّیطانِ الرّجیم .

قرائت کن همچنانکه جبرئیل از طرف خداوند مرا دستور داده است. استعاذه بر سه وجه است : لازم، مستحب، ممنوع

1 ـ لازم است هنگام شروع به تلاوت قرآن مجید .

2 ـ مستحب است پیش از بسم الله الرّحمن الرّحیم. 

3 ـ ممنوع است قبل از آیه ای که در اول آن آیه نام خدا باشد .

بسم الله الرحمن الرحیم هم بر سه وجه است : لازم، مستحب، ممنوع .

1 ـ لازم است در اول هر سوره مگر در سوره برائت .

2 ـ مستحب است قبل از آیه ای که در اول آن نام خدا باشد .

3 ـ ممنوع است قبل از سوره برائت .

و مستحب است بگوید : اعوذ بالله مِنَ النّارِ وَ مِنْ شَرّ الْکُفار وَ مِنْ غَضَبِ الْجَبّار اَلْعِزّةُ لِلّهِ الْواحِدِ الْقَهّارِ.

ضمناً بد نیست بدانید که: در قرآن دو آیه ای هست که تمام بیست و هشت حروف در هر یک از آنها جمع شده است:

1 سوره آل عمران آیه 153 .

2 سوره فتح آیه 28

 پیامبر عظیم الشأن اسلام، حضرت محمد(ص) فرمود : « قرآن را با لحن ها و اصوات عرب بخوانید...».(الکافی/جلد2/ص614).لذا روش تدریس و تمرین باید به نحوی باشد که قاری عملاً در جهت کسب این لهجه هدایت و راهنمایی شود و از لهجه عجم در کلام عرب فاصله گیرد.

   در مجموع به نظر می رسد لهجه عرب سه کلید اصلی و مهم دارد که تسلط به آن ها ما را به مقصود نائل می سازند:

1-      تلفظ حرکات عرب

2-      تلفظ حروف عرب

3-      قواعد تفخیم و ترقیق(صداهای پر حجم و کم حجم).

   در واقع قاریان قرآن با فراگیری این سه مطلب، از کاربرد لهجه عجم در کلام عرب دور می شوند. بنابراین شاید بتوان دوره ای را که قاریان قرآن باید در انتقال از مرحله «روخوانی- روان خوانی» به مرحله «تجوید» پشت سر گذارند، دوره « فصیح خوانی» نامید.

   در این دوره شاگردان صرفاً به کاربرد کلیدهای سه گانه یادشده خواهند پرداخت. حرکات از  فارسی به عربی تغییر می یابد، حروف ده گانه عربی متفاوت با نوع فارسی را فراخواهند گرفت و با برخی از قواعد تفخیم و ترقیق آشنا خواهند شد.

معماهای متفرقه مربوط به قرآن

1. قرآن کریم طی مدت چند سال بر پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و اله و سلّم ـ نازل شده است؟
2. نخستین کسی که قرآن را اعراب گذاری کرد چه کسی بود؟
3. چاپ قرآن برای نخستین بار در ایران در چه سالی انجام شد؟
4. «زینت قرآن» چیست؟
5. اولین گردآورندة قرآن چه کسی بود؟
6. کدام کتاب به «اخ القرآن» (برادر قرآن) معروف است؟
7. کدامیک از امامان معصوم ـ علیهم السلام ـ بود که خوش صداترین مردمان در قرائت قرآن بود؟
8. اولین کتاب تفسیر قرآن تألیف چه‌کسی بود؟
9. نخستین شخصی که علم تجوید قرآن را به رشتة تحریر درآورد که بود؟
10. «بهار قرآن» چیست؟
11. کدام کتاب به « اخت القرآن» (خواهر قرآن) معروف است؟
12. نخستین مفسر قرآن چه‌کسی بود؟
13. اولین کسی که قرآن را نقطه گذاری کرد که بود؟
14. آن چیست که سرمایه دین است؟
15. چند تن از شاعران ایرانی در کودکی حافظ کل قرآن بوده‌اند؟
16. اولین شخصی که در مکه به صورت علنی قرآن خواند که بود؟
17. آن چیست که بهترین ذکرهاست؟
18. خداوند متعال توصیه فرموده‌اند قرآن را بیشتر به چه سبک و صورت بخوانید؟
19. نخستین کسی که در زمان حضرت محمد ـ صلی الله علیه و اله و سلّم ـ یکی از سوره‌های قرآن را به زبان فارسی ترجمه کرد که بود؟
20. نام چند «کتاب مقدس» در قرآن آمده است؟
21. اولین کسی که در صدر اسلام قرآن نویسی کرد که بود؟
22. کدام عبادت است که انجام و ترک آن حرام است؟
23. اولین شخصی که در «قرائت قرآن کریم» کتاب نوشت که بود؟
24. به چه کسانی «قراءسبعه» می‌گویند؟
25. کدام زن بود که حافظ قرآن بود و مدت بیست سال تمام جز آیات قرآن حرف دیگری بر زبانش جاری نشد و با مردم نیز به وسیله آیات قرآن سخن گفت؟
26. «وقف غفران» چیست و چند مورد می‌باشد؟
27. نخستین شخصی که خط نسخ را ابتکار کرد، و قرآن کریم با این خط نوشته شد که بود و این امر در چه زمانی صورت گرفت؟
28. نخستین قاری مصری که نشان درجه اول فنون و علوم قرآنی را کسب کرد چه کسی بود
29. کدام یک از قاریان ایران برای اولین بار در مسابقات بین المللی قرائت قرآن به مقام نخست رسید؟
30. قرائت قرآن کریم چند مرحله دارد، آنها را نام ببرید؟
31. اولین شخصی که قرائت های مختلف را در هفت قرائت مختلف منحصر ساخت که بود؟
32. قرآن کریم برای اولین بار در چه زمانی و در کجا به چاپ رسید؟
33. اولین کسی که قرآن را به زبان فرانسوی ترجمه کرد که بود؟
34. کدام کشور اسلامی برای نخستین بار اقدام به چاپ قرآن کرد؟
35. اولین کسی که قرآن را به زبان آلمانی ترجمه کرد که بود؟
36. ترجمه کامل قرآن به زبان انگلیسی برای اولین بار توسط چه کسی صورت گرفت؟
37. اولین قاری قرآن کریم که قرآن را به صورت ترتیل خوانده چه نام دارد؟
38. اولین کسی که قرآن را به زبان اسپانیایی ترجمه کرد که بود؟
39. اشخاصی که به گرد آوری قرآن کریم در زمان رسول گرامی اسلام (ص) اقدام کردند چه نام دارند؟
40. ‌«ابوالاسود دوئلی» شاگرد کدام امام (ع) بوده است؟
41. «علائم وقف در قرآن» توسط چه کسی وضع شده است؟
42. کتاب «تفسیر المیزان» تألیف چه کسی است؟
43. کتاب «تفسیر نور الثقلین» تألیف چه کسی است؟
44. «دعای پیش از خواندن قرآن» از کدام یک از معصومین نقل شده است؟
45. «تفسیر مجمع البیان» توسط چه کسی تفسیر و تألیف شده است؟
46. «دعای ختم قرآن» از کدام یک از معصومین نقل شده است؟
47. اولین شخصی که در «آیات الاحکام» کتاب نوشت که بود؟
پاسخ
ها:
1. قرآن طی مدت «23 سال» بر پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و اله ـ نازل شده است.
2. «ابوالأسود دوئلی» اولین کسی بود که قرآن را اعراب گذاری کرد.
3. قرآن کریم برای نخستین بار در ایران در سال «1246 هجری قمری» در دورة قاجاریه با چاپ حروفی منتشر شد.
4. زینت قرآن «صوت زیباست».
5. اولین گردآورنده قرآن «حضرت علی ـ علیه السلام ـ »‌ است.
6. «نهج البلاغه» به برادر قرآن(اخ القران) معروف است.
7. «امام سجاد ـ علیه السلام ـ » خوش صداترین مردمان در قرآئت قرآن بود.
8. اولین کتاب تفسیر قرآن تألیف «سعید بن جبیر» است.
9. نخستین شخصی که علم تجوید را به رشته تحریر در آورد «ابو عبید قاسم بن سلام» بود.
10. «ماه مبارک رمضان» بهار قرآن است.
11. «صحیفه سجادیه» به خواهر قرآن(اخت القران) معروف است.
12. نخستین مفسر قرآن «حضرت علی ـ علیه السلام ـ بود.
13. نخستین شخصی که قرآن را نقطه گذاری کرد «ابوالاسود دوئلی» بود.
14. قرآن کریم «سرمایه دین» است.
15. سه تن ازشاعران ایرانی که در کودکی و نوجوانی حافظ قرآن بوده‌اند عبارتند از: 1. رودکی، 2. حافظ، 3. ناصر خسرو».
16. «عبدالله بن مسعود» اولین شخصی بودکه در مکه به صورت علنی قرآن خواند.
17. قرآن مجید بهترین ذکرها است.
18. حضرت حق توصیه فرموده‌اند که قرآن را به صورت «ترتیل» بخوانید.
19. کتاب‌هایی که در ماه مبارک رمضان نازل شده‌اند عبارتند از: «انجیل، تورات، زبور، صحف و قرآن کریم».
20. «سلمان فارسی» اولین شخصی بود که سوره حمد را به زبان فارسی ترجمه کرد.
21. کتاب‌های مقدسی که نامشان در قرآن آمده است عبارتند از: «قرآن، انجیل، تورات، زبور، صحف ابراهیم و صحف موسی».
22. نماز انسان مست که در «آیه 43سوره نساء» انسان مست را از نماز خواندن نهی می‌کند(همانگونه که نماز برآنشخص مکلف واجب است،درآنحال خواندن نماز بر او جایز نیست).
23. «ابان بن تغلب» که یکی از شاگردان امام سجاد ـ علیه السلام ـ بود اولین شخصی بود که در قرائت قرآن کریم کتاب نوشت.
24. به هفت نفر از معروف‌ترین راویان قرآن کریم قراء سبعه می‌گویند که عبارتند از: 1. عاصم بن ابی نجود کوفی 2. ابن کثیر مکّی 3. ابوعمرو بفثری 4. نافع مدنی 5. حمزه کوفی 6. کسائی کوفی 7. ابن عامر.
ذکر این مطلب نیز خالی از لطف نیست که در ایران قرآن‌ها به نقل از «حفص» از «عاصم بن ابی نجود کوفی» نوشته می‌شود.
25. این خانم «خادمه حضرت زهرا ـ سلام الله علیها ـ » (فضه عالمه) بود.
26. (وقف غفران) در قرآن کریم «15 مورد» می‌باشند و علت نیز این است که رسول اکرم ـ صلی الله علیه و اله و سلّم ـ هنگام تلاوت در بعضی آیات وقف نموده و برای مغفرت بندگان خدا دعا می‌کردند لذا از این رو آن وقف‌ها را وقف غفران نامیده‌اند.
27. «ابوعلی محمد بن علی بن حسین مُقْلة اثنا عشری» در سال 310 قمری خط نسخ را ابتکار کرد و به سبب آسانی و زیبایی که داشت بلافاصله جایگزین خط کوفی شد.
28. «استاد محمود خلیل الحُصری» اولین قاری مصری بود که این نشان را دریافت کرد.
29. اولین قاری ایرانی که در مسابقات بین المللی قرائت قرآن مقام اول را از آن خود کرد آقای «عباس سلیمی» بوده در سال 1358 در کشور مالزی به این مقام رسید.
30. قرائت قرآن چهار مرحله دارد: 1. ترتیل، 2. تحقیق، 3. تحدیر، 4. تدویر.
31. «ابوبکر بن احمد بن موسی» بود که در قرن سوم هجری به این کار اقدام نمود.
32. قرآن کریم برای اولین بار در سال 1694 میلادی برابر با 1105 قمری به اهتمام «ابراهام انکلمان» با مقدمه‌ای به زبان لاتین در هامبورگ منتشر شد.
33. «آندره دوریه» بود که در سال 1347 میلادی اقدام به این کار کرد.
34. اولین کشور اسلامی که اقدام به چاپ قرآن کرد «ایران» بود.
35. «سولومون شوایگر».
36. «الکساندر روس اسکاتلندی».
37. «استاد محمود خلیل الحُصری» اولین شخصی است که قرآن را به صورت ترتیل خواند.
38. «ابراهام طلیطله‌ای».
39. اشخاصی که به گردآوری قرآن در زمان پیامبر ـ صلی الله علیه و اله و سلّم ـ اقدام کردند عبارتند از: علی ابن ابیطالب ـ علیه السلام ـ ، معاذ بن جبل، زید بن ثابت، اُبَیّ بن کعب و ابو زید ثابتبن زید بن نعمان.
40. ابو الاسود دوئلی شاگرد حضرت علی ـ علیه السلام ـ » بوده است.
41. علائم وقف توسط «شیخ عبدالله سجاوندی» که یکی از قرّاء اهل سنت می‌باشد وضع شده است.
42. کتاب «تفسیر المیزان» تألیف علامة بزرگوار طباطبائی است.
43. کتاب «تفسیر النور الثقلین» توسط «شیخ عبدالعلی بن جمعه» تألیف و تفسیر شده است.
44. حضرت محمد ـ صلی الله علیه و اله و سلّم ـ .
45. این کتاب توسط «فضل بن حسن طبرسی» تفسیر و تألیف شده است.
46. «دعای ختم قرآن» از امام صادق ـ علیه السلام ـ » نقل شده است.
47.
محمد بن سائب کلبی اولین شخصی بود که کتاب «آیات الاحکام» نوشت.

فصل پنجم

تنوین و نون ساکن

تنوین که عبارتست از ـًـــٍـــٌ و نون ساکن زمانی که بحروف حلقی که قبلا هم ذکر شده عبارتند از : « ه ء ح ع ح غ » برسد نون کاملاً اظهار می شود مثل : جُرُفِ هارٍِ ، مِنْ عِلْمٍ ، اَنْعَمْتَ. وقتی که بحروف یَرملون که عبارتست از : « ی ، ر ، م ، ل ، و ، ن » برسد ادغام می شود . یعنی نون خوانده نمی شود و حرف مشدّد می گردد  .مثل : مَنْ وّاق ، مَنْ یّشاء ، یَکُنْ لّه و زمانی که به بقیه حروف برسد اخفاء می شود یعنی صوت در غنّه ( بینی ) می اندازد و پنهان اداء می شود مثل : اَنْتُمْ، مَنْ تابَ ، جَنّاتٍ تَجْری ، امّا وقتی که نون ساکن به حرف ب برسد قلب به میم می شود مثل : مِنْ بَیْن ، مِنْ بَعْدِ . در اینجا به شعار زیر توجه فرمائید .

تنوین و نون ساکنه   حکمش بدان ای هوشیار

کز خواندنش زینت بود   اندر کلام کردکار

در یرملون ادغام کن    در حرف حلق اظهار کن

در نزد با قلب به میم    در مابقی اخفا بیار

تبصره : در قرآن چهار کلمه استثنائی وجود دارد که نون ساکن بعوض اینکه ادغام شود اظهار می شود و عبارتند از : دُنیا ، بُنیان ، قِنْوان ، صِنْوان .

تفسیر آیه۲۴۵ سوره بقره

" مَنْ ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً فَیُضاعِفَهُ لَهُ أَضْعافاً کَثِیرَةً" معناى کلمه" قرض" معروف است، خداى تعالى هزینه‏اى را که مؤمنین در راه او خرج مى‏کنند، قرض گرفتن خودش نامیده، و این به خاطر همان است که گفتیم مى‏خواهد

                        ترجمه المیزان، ج‏2، ص: 432

مؤمنین را بر این کار تشویق کند، و هم براى این است که انفاقهاى نامبرده براى خاطر او بوده، و نیز براى این است که خداى سبحان به زودى عوض آن را چند برابر به صاحبانش بر مى‏گرداند.

خداى تعالى سیاق خطاب را که قبلا امر بود و مى‏فرمود:" جهاد کنید"، به سیاق خطاب، استفهامى برگردانید، و فرمود: کیست از شما که چنین و چنان کند؟، با اینکه ممکن بود همین مطلب را نیز به صورت امر بفرماید، مانند جمله" در راه خدا جهاد کنید و به او قرض بدهید"، و این تغییر به خاطر نشان دادن ذهن مخاطب است، چون سیاق امر خالى از کسب تکلیف نیست، ولى سیاق استفهام دعوت و تشویق است، در نتیجه ذهن شنونده تا حدى از تحمل سنگینى امر استراحت مى‏کند، و نشاط مى‏یابد.

" وَ اللَّهُ یَقْبِضُ وَ یَبْصُطُ وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ" کلمه" قبض" به معناى گرفتن چیزى و کشیدن آن به طرف خویش است، در مقابل کلمه" بسط" و همچنین" بصط" که به معناى دادن و از خود دور کردن است، و این کلمه که در اصل از ماده (باء- سین- ط) است، و طبق یک قاعده صرفى (سین) آن به خاطر اینکه پهلوى حرف (ط) که به اصطلاح از حروف (اطباق و تقسیم) است قرار گرفته مبدل به (صاد) شده است.

و اینکه از صفات خداى تعالى سه صفت (قبض و بسط و مرجعیت) او را آورده، براى این توجه که اشعار کند آنچه در راه خدا به او مى‏دهند باطل نمى‏شود، و بعید نیست که چند برابر شود، براى اینکه گیرنده آن خدا است و خدا هر چه را بخواهد ناقص مى‏کند و هر چه را بخواهد زیاد مى‏کند، و شما به سوى او بر مى‏گردید و آن زیاد شده را پس مى‏گیرید.

رمز شکست بنی اسرائیل

بنام خالق هستی بخش

 

رمز شکست بنی اسرائیل

صندوق عهد یا تابوت- صندوق عهد حاوی الواحی بود که متعلق به موسی و برادرش هارون علیهماالسلام بود. این صندوق از جانب خداوند بر آنان نازل شده بود و بر دوش فرشتگان حمل می شد.(بقره/248)- عهد نعمتی از نعمتهای خدا در بین بنی اسرائیل بود، این صندوق همیشه همراه بنی اسرائیل بود و به آنها قوت قلب و ثبات قدم می داد و آثار عجیبی به همراه داشت. هرگاه بنی اسرائیل می خواستند با دشمن خود به جنگ بپردازند و یا در صحنه نبرد حاضر شوند، این صندوق را پیشاپیش لشکر و در صفوف مقدم قرار می دادند و در این حال قلب آنها از دلهره و اضطراب آسوده می شد و اطمینان خاطر پیدا می کردند و در عوض در میان دشمنانشان ترس و اضطراب ایجاد می کرد، زیرا خداوند این رمز عجیب و امتیاز استثنایی را در نهاد آن قرار داده بود.

 

آنگاه که بنی اسرائیل از شریعت خود منحرف شدند و اخلاق و رفتار خویش را تغ

ییر دادند، بر اثر گیر و دارهایی تابوت عهد را ازدست دادند. با از دست رفتن این صندوق شیرازه اتحاد و وحدت بنی اسرائیل از هم پاشید و دچار ذلت شدند و چشمهای خود را بر شوکت و عزت پیشین خود بستند.

روزگاری دراز به همین وضع بسربردند، تا زمان سموئیل یکی از پیامبران بنی اسرائیل فرا رسید، عده ای از بنی اسرائیل پیش وی شتافتند و به او متوسل شدند تا او بنی اسرائیل را از بدبختی و ذلت نجات دهند. آنها از سموئیل خواهش کردند که بزرگ و پادشاهی برایشان انتخاب کند که این عده تحت لوای او درآیند و ریاست بنی اسرائیل را به او واگذار نمایند، شاید بدینوسیله بر دشمن ظفر یابند و نصرت الهی نصیبشان گردد.

سموئیل که از روحیات بنی اسرائیل به خوبی آگاه بود و به نقاط ضعف آنها پی برده بود گفت: من گمان می کنم که اگر شما مأمور به جنگ شوید، از انجام وظیفه شانه خالی کرده و امور خود را به یکدیگر واگذار می کنید و راه فرار را پیش می گیرید.

بنی اسرائیل گفتند: ما از سرزمین خود رانده و از فرزندان خویش جدا گشته ایم، چگونه ممکن است کوتاهی و مسامحه کنیم و شکست بخوریم. چه حالی بدتر از وضع کنونی و چه ذلتی بدتر از وضع رقت بار ما است؟!

سموئیل گفت: اجازه دهید من در مورد شما از خدا دستور بگیرم و در این مورد راهنمایی شوم. سموئیل از خدا خواهش کرد که آن کس که شایسته سلطنت ایشان است معرفی گردد و به رهبری آنان قیام نماید. خدا وحی کرد" من طالوت را برای سلطنت بنی اسرائیل برگزیدم."

سموئیل عرضه داشت: بارخدایا! من طالوت را نمی شناسم و تاکنون او را ندیده ام. وحی شد: من او را پیش تو می فرستم و تو برای ملاقات و دیدار او دچار زحمت نمی شوی. چون او نزد تو آمد، سلطنت را به او واگذار و پرچم جهاد را به دست او بده!

گمشده طالوت

طالوت مردی نیرومند، خوش اندام و قوی هیکل بود. چشمهای درخشان او حکایت از قلبی زیرک و دلی جوان داشت، اما مشهور و معروف نبود، او در دهکده خویش به همراه پدر به دامداری و کشاورزی مشغول بود. یک روز که او با پدر خویش در مزرعه مشغول کار بود، تعدادی از الاغهای آنها گم شد. طالوت به همراه غلام خود به دنبال الاغها و در میان دره ها و کوهها به جستجو پرداختند، چند روز پیاپی نشیب و فراز کوهها را زیرپا گذاشتند، تا این که پاهایشان از شدت خستگی متورم شد و راهپیمایی شب و روز، آنان را به ستوه آورد.

طالوت به غلام خود گفت بیا تا به دهکده بازگردیم، زیرا من تصور می کنم که پدرم مضطرب و نگران ما باشد. بی تردید اکنون او از حیوانات غافل و به فکر سلامت ما افتاده باشد.

غلام گفت: اینجا سرزمین صوفو زادگاه سموئیل است، تا آنجایی که من می دانم او پیغمبر خدا است و توسط فرشتگان به او وحی نازل می شود. نزد او برویم و درباره الاغهای خود از او راهنمایی بخواهیم، شاید در پرتو وحی و فروغ رأی او راهنمایی شویم. طالوت از این فکر خشنود شد و از آن استقبال کرد و برق امید در چشمانش درخشید.

طالوت و غلام او چون به جانب منزل سموئیل حرکت کردند در راه خود به دخترانی برخورد کردند که برای بردن آب از منزل خارج شده بودند، لذا از این دو دختر خواستند که آنها را به منزل سموئیل، پیغمبر خدا راهنمایی کنند.

دختران گفتند: هم اکنون مردم در بالای این کوه منتظر سموئیل هستند و هر دم انتظار می رود که او بیاید. در همین موقع که آنان مشغول صحبت بودند، طلعت سموئیل ظاهر و عطر نبوت وی  در محل منتشر شد، سیمای نورانی او حکایت از پیغمبری کریم و رسولی امین می کرد.

چشمان سموئیل و طالوت متوجه یکدیگر شدند و در همان نگاه اول به هم علاقمند شدند و ارتباط قلبی بین آنها برقرار شد و سموئیل اطمینان پیدا کرد که این مرد، همان طالوتی است که خدا وحی کرد تا او را به پادشاهی برگزیند و زمام مملکت را به او بسپارد. 

پادشاهی طالوت

طالوت به سموئیل گفت: ای پیغمبر خدا، من نزد شما آمده ام تا درباره گمشده ام مرا راهنمایی کنید. پدر من چندین الاغ ماده داشت که مدتی است در کوهها و دره های این سرزمین گم شده اند و ما در جستجوی آنها به این سرزمین آمده ایم و پس از سه روز جستجو غیر از خستگی و درماندگی چیز دیگری نیافتیم. اکنون نزد تو آمده ایم، شاید در پرتو علم و راهنمایی شما، نشانی از حیوانات خود به دست آوریم.

سموئیل گفت: حیوانات شما هم اکنون در راه دهکده و به سوی مزرعه پدرت روان هستند، دل از آنها برگیر و افکار خود را متوجه آنها مگردان که من شما را برای کار بزرگ و خطیر و ارزشمندی دعوت می کنم. خدا تو را برای سلطنت بنی اسرائیل برگزیده است تا آنها را مجتمع و امورشان را به دست کفایت گیری و ایشان را از شر دشمنانشان نجات بخشی و به زودی خدا به اراده خود پیروزی را برای شما حتمی می گرداند و دشمنان شما را سرنگون می سازد.

طالوت گفت: مرا چه به سلطنت و ریاست؟! من چه کار با زمامداری و پادشاهی دارم؟! من از فرزندان بنیامین ضعیف ترین پسران یعقوب و فقیرترین ایشان هستم، با این وضع چگونه ممکن است که من به سلطنت برسم و زمام قدرت را در کف گیرم؟!

سموئیل گفت: آنچه گفتم، اراده خدا و امر و وحی اوست. شکر این نعمت را بجا آور و آماده جهاد شو! سپس دست طالوت را گرفت و او را نزد سران بنی اسرائیل آورد و به ایشان معرفی کرد. سموئیل گفت: خداوند طالوت را برای سلطنت شما برگزیده است، وی حق ریاست و سلطنت بر شما را دارد، شما هم باید تسلیم او شوید و از او اطاعت کنید، از تفرقه بپرهیزید و آماده نبرد با دشمن شوید.

بنی اسرائیل از این واقعه سخت متحیر شدند و آنگاه که سموئیل گفت سلطنت بنی اسرائیل به طالوت می رسد، آنچنان آثار اکراه و انکار در صورتشان آشکار شد که نمی توانستند سخن بگویند، زیرا آنها می دانستند که طالوت از گمنام ترین و فقیرترین افراد بنی اسرائیل است. پس نگاهی به یکدیگر کردند، صورت خود را گرداندند و از روی خودخواهی و تکبر، بینی و ابروهای خود را بالا کشیدند و گفتند: چگونه ممکن است طالوت پادشاه ما گردد، او از نسبی اصیل و خانواده ای کریم برخوردار نیست، طالوت نه از فرزندان لاوی است که از شاخه های نبوت و رسالت باشد و نه اولاد یهودا که سلطنت و تاج و تخت را از اجدادش به ارث برده باشد، پس چگونه چنین مرد فقیری را به زمامداری ما می گمارد و او چگونه می تواند سلطنت را اداره و مرزهای حکومت را حفظ نماید." ما خود به پادشاهی شایسته تر از اوییم، چه او را مال فراوان نیست."

سموئیل در مقابل اعتراض بنی اسرائیل گفت: فرماندهی لشکر و سلطنت ارتباطی به حسب و نسب ندارد. مال و ثروت برای سیاستمداری بی تدبیر و کم خرد چه فایده ای دارد؟! چنین فردی نمی تواند امور مملکت را با درایت و سیاست اداره کند. همچنین حسب و نسبت عالی برای فردی بی تدبیر و کند ذهن چه حاصلی دارد و او چگونه می تواند در لشکرکشی موفق باشد و کاری از پیش ببرد؟! طالوت را خدا به جهت سیاست و درایت بر شما برگزیده است، زیرا او دارای کفایت و قدرت و سایر مواهبی است که خدا برای زعامت و ریاست به او عطا کرده است.

شما می بینید که او مردی رشید و خوش اندام و نیرومند است و اعصابی قوی و هیکلی درشت دارد و این صفات برای ریاست و فرماندهی و ایجاد ترس در دشمن لازم است. تصور کنید اگر خداوند مردی ناتوان، ضعیف و سست اراده را بر شما ریاست می داد، کسی از او حساب نمی برد و سربازان از او فرمان نمی بردند. به علاوه خداوند روح سلحشوری را به صورت یک استعداد فطری در طبیعت طالوت به ودیعه گذاشته است و او از جهت عقل نافذ و از جهت ذهن دقیق است، موقعیت را به خوبی تشخیص می دهد و تدبیر لازم را اتخاذ می کند و به فنون و رموز جنگ به خوبی آگاهی دارد. صرف نظر از این امتیازات، مهم این است که خداوند او را برای شما برگزیده و به ریاست شما منسوب کرده است. او به مصالح شما داناتر و از عواقب کار شما آگاهتر است.

خدای عزیز مالک و زمامدار جهان است، زمامداری را به هر کس بخواهد می دهد و از هر کس که بخواهد باز می گیرد. اکنون که خدا او را به ریاست شما برگزیده است، شایسته نیست که شما دخالت و یا اظهار نظر کنید و خود را صاحب حکم بدانید.

بنی اسرائیل گفتند: اگر خدا دستور داده و امر و نهی در این باره صادر کرده است، از دستور سرپیچی نمی شود و در اطاعت از او انحرافی حاصل نمی گردد ولی برای ما علامتی بیاور که بفهمیم خدا چنین دستوری داده و چنین حکمی رانده است.

سموئیل گفت: خداود بر لجاجت و عناد شما عالم و از اعتراض شما آگاه بوده است، لذا علامتی برای شما قرار داده است. شما به خارج شهر بروید و صندوق عهد را ببینید. همان صندوقی که با از دست دادن آن ذلیل شدید و بدبختی و ضعف دامن شما را گرفت؛ اکنون به سوی شما می آید و اطمینان و آسایش شما را به همراه دارد. این صندوق را فرشتگان بر دوش می کشند و اگر ایمان داشته باشید برای شما علامتی از سلطنت طالوت در آن موجود است.

بنی اسرائیل طبق گفتار سموئیل از شهر خارج شدند و دیدند که صندوق آنجاست. به محض مشاهده صندوق آرامش و اطمینان بر قلبشان سایه افکند. پس از آن که علامت سلطنت طالوت واضح شد، با وی پیمان وفاداری بستند و با حکومت و سلطنت او بیعت نمودند.

نبرد طالوت با جالوتطالوت به ریاست برگزیده شد و در فرماندهی جنگ تدبیر صحیحی اتخاذ کرد و عقل، اراده، زیرکی و هوش خود را آشکار ساخت. طالوت به بنی اسرائیل گفت: افرادی در لشکر من ثبت نام کنند که فکرشان مشغول نباشد و گرفتاری نداشته باشند هر کس ساختمانی بنا کرده و بنایش تمام نشده است، هر کس نامزدی دارد و هنوز ازدواج نکرده و هر کس بازرگانی و داد و ستدی دارد و از کار فارغ نشده است، ثبت نام نکند و وارد لشکر ما نشود.

پس از چندی لشکری متشکل آراسته شد و سربازانی منظم و سپاهی مقتدر در مقابل او آماده شد، اما طالوت چون دید برخی سران و افراد سپاه در کار ریاست او شک و تردید دارند و در مورد سلطنت او اعتراض دارند تصمیم گرفت موقعیت خود را بررسی و آنها را امتحان کند تا مبادا به هنگام نبرد و برافراشته شدن پرچمها دست از وی بردارند و او را رها سازند و از صحنه نبرد فرار کنند، لذا به بنی اسرائیل گفت: به زودی به نهر آبی می رسیم، هر کس بردبار است و اطاعت مرا می نماید، باید فقط یک کف آب بیاشامد تا صداقت و صمیمیت خود را به من نشان دهد. ولی هر کس که بیش از این مقدار آب نوشید از دستور من تجاوز کرده و از من نیست.

چون لشکر به نهر آب رسید، آنچه طالوت از آن بیم داشت، تحقق یافت، زیرا به جز تعداد انگشت شماری، بقیه سپاهیان بیش از حد آب نوشیدند و این عده معدود، بردباران مؤمن و دوستان صادق و بی ریای طالوت بودند. به این ترتیب سربازان طالوت به دو دسته تقسیم شدند، گروه کثیری بی اراده و سست عنصر و گروه اندکی مقتدر و مصمم، ولی طالوت دوستان بی ریای خود را برای جنگ آماده کرد و با افراد سست عنصر سخنی نگفت و به اتفاق مجاهدین خالص برای مبارزه با دشمن و جنگ در راه خدا آماده شد.

آنگاه که بنی اسرائیل به میدان رزم شتافتند  و آماده نبرد شدند، نگاهی به صف دشمنان خویش افکندند و دیدند آنها مردانی سلحشورند، از جهت ساز و برگ نظامی و نفرات بر بنی اسرائیل برتری دارند، جالوت قهرمان، سردار ایشان است و بین آنان جولان می دهد و رجز خوانی می کند.

در این هنگام، سربازان طالوت دو دسته شدند: دسته ای دچار ضعف شدید روحیه شده و ترس وجود آنها را فرا گرفت و نیرویشان تحلیل رفت و گفتند:" ما امروز قدرت نبرد با جالوت و سربازان او را نداریم." دسته دیگر صابر و استوار ماندند. این دسته بودند که قلبشان از ایمان سرشار و دلهایشان به نور ایمان روشن شده بود و آماده مرگ و جانبازی بودند و از کثرت سپاه دشمن و قلت تعداد خود نهراسیدند، بلکه با شجاعت به طالوت گفتند: کار خود را ادامه بده و در طریق خود قدم بردار، ما به خواست خدا از کمبود نفرات و شکست نمی هراسیم و ضعف و سستی متوجه ما نمی گردد زیرا" چه بسا جمعیت اندکی که به یاری خدا بر سپاهی انبوه پیروز شده اند و خدا یار و معین صابران است."

بنی اسرائیل در حالی آماده جنگ شدند که سلاحشان صبر و توشه راهشان ایمان بود. در این حال متوجه خدا شدند و از وی خواستند که صبر فراوان به ایشان عنایت کند و نصرت خویش را نصیبشان فرماید، و همی گفتند که ما تنها برای جهاد در راه تو و تحصیل رضای تو از سرزمین و زادگاه خود خارج شده ایم.

آنگاه که هر دو سپاه با یکدیگر مواجه شدند و تنور جنگ شعله ور شد و تب آن بالا گرفت، جالوت به میدان نبرد آمد و برای خود همرزمی  طلبید، اما بنی اسرائیل، از خشم و غضب او ترسیدند، از نعره او بر خود لرزیدند و در مقابل صولت و قدرت او دچار ترس و وحشت شدند و عده ای از ایشان به فکر فرار افتادند. 

حضور داود در سپاه طالوت

در قریه بیت اللحم( شهری نزدیک بیت المقدس در کشور فلسطین) پیرمردی سالخورده زندگی می کرد. او زندگی سعادتمند و آرامی در جوار فرزندان خود داشت. آنگاه که جنگ برپا شد و طالوت بنی اسرائیل را برای نبرد مهیا می کرد، این پیرمرد سه تن از فرزندان بزرگ خود را انتخاب کرد و گفت: وسائل سفر و اسلحه های خود را بردارید و به کمک برادران خویش بشتابید و وظیفه خود را در جنگ انجام دهید.

آنگاه وی به فرزند کوچک خود گفت: سهم تو در این نبرد این است که خوراک برادران خویش را برسانی و رابط بین من و آنها باشی، و هر روز صبح باید از احوال آنها مرا آگاه گردانی ولی بدان که نباید در میدان نبرد حاضر شوی و در معرکه جنگ شرکت کنی، زیرا تو از فنون جنگ آگاهی نداری. جنگ را برای افرادی بگذار که تجربه و توان این کار را دارند.

این پسر، همان داود پیغمبر بود، نوجوانی خوش سیما که پیشانی نورانی او حکایت از هوش و ذکاوت سرشار او می کرد.

داود همراه برادران خویش راهی  شد تا به میدان جنگ رسید و مردی نیرومند و قوی را دید که به رجزخوانی مشغول است و هیچ کس از بنی اسرائیل، توان و جرأت رویارویی با او را ندارد. داود سؤال کرد این مرد کیست که با خودخواهی رجز می خواند و مبارز می طلبد؟ چرا مردم از او وحشت کرده و عقبگرد می کنند؟!

سپاهیان گفتند: این شخص جالوت، فرمانده و رهبر دشمنان ما است و هر کس به جنگ او رفته زخمی برگشته و یا کشته به کناری افتاده است. دستها از هیبت او به لرزه افتاده و دلها از هولش می طپد. طالوت پاداش قاتل جالوت را افتخار دامادی و سلطنت بعد از خود قرار داده است، تا مردم از شر و مکر جالوت نجات یابند.

داود با شنیدن این داستان، به هیجان آمد و آتش غیرت و حمیت در دل او شعله ور شد و برای وی گران آمد که کافری خودخواه و متکبر در مقابل امت برگزیده خدا مبارز بطلبد، فریاد کشد و جولان بدهد، اما هیچ کس جرأت مبارزه و رویارویی با وی را نداشته باشد.

داود نزد طالوت شتافت و از وی خواست که اجازه دهد به نبرد با جالوت برود شاید بتواند او را از پای درآورد. طالوت اعتباری برای خواهش او قائل نشد و ترسید که این جوان نوخواسته به محض ورود به میدان با یک ضربه جالوت سر از بدنش جدا گردد و جان به جان آفرین تسلیم کند. در ابتدای جوانی و بهار عمر بود، لذا طالوت از وی خواست که جنگ با جالوت را به کسی واگذار کند که از وی نیرومندتر، بزرگتر و جسورتر باشد.

داود گفت: خردسالی و ضعف من، شما را دچار اشتباه نکند! حرارت ایمان در قلب من شعله ور است و آتش خشم در وجودم زبانه می کشد، همین دیروز بود که شیری به گوسفندان پدرم حمله کرد، به دنبال او دویدم تا به او رسیده و آن را کشتم، روزی دیگر با خرس خونخواری برخورد کردم، با او درآویختم و به خاکش انداختم! رمز موفقیت روحیه قوی و شجاعت است، بزرگی بدن و زیادی سن و سال کارساز نیست. 

داود علیه السلام به جنگ جالوت می رود

طالوت صداقت و جدیت را در سخنان داود دریافت، عقل سلیم و اراده قوی را در او مشاهده کرد، لذا به او گفت: در کار خود آزادی، خدا حافظ و پشتیبان، و راهنمای تو است. آنگاه لباس جنگ بر تن داود کرد و شمشیر او را به گردنش و کلاه خُود او را بر سرش نهاد، ولی داود که تا به آن روز زره نپوشیده و شمشیر نبسته بود تحمل آنها را نداشت و حمل وسایل جنگی برایش گران آمد به همین جهت تمام ساز و برگ جنگ را از خود جدا ساخت و چوب دستی و فلاخن اختصاصی خود را برداشت و سپس تعدادی سنگ درشت و صاف آماده کرد و مهیای جنگ شد. طالوت گفت: ای داود چگونه ممکن است در مقابل تیر و شمشیر با ریسمان و سنگ انداز جنگ کنی!

داود گفت: آن خدایی که مرا از دندانهای خرس و پنجه شیر نجات داد، بدون تردید از شر این یاغی و مکر او نیز نجات می بخشد و مرا محافظت می نماید.

داود با اراده آهنین و ایمانی سرشار و قلبی مطمئن عازم میدان شد، در حالی که قلبها در پی او فرو می تپید و چشمها به او دوخته شده بود.

جالوت چون دید هماورد او جوانی نوخاسته و با اندامی کوچک است و شمشیر و کمانی هم ندارد، به او خندید و با بی اعتنایی گفت: این چوب دستی چیست که برداشته ای؟! مگر می خواهی سگی را فراری دهی یا به جنگ نوجوانی مثل خود بروی؟! شمشیر و کلاه خُودت کجا است، اسلحه و ابزار جنگ را چه کردی؟! به گمان من از جان خود سیر شده ای و قصد خودکشی داری که به جنگ من آمده ای، تو هنوز در آغاز جوانی و بهار زندگی هستی و تلخ و شیرین زندگی را نچشیده ای! نزدیک بیا که تا لحظه ای دیگر، خونت بر زمین جاری می گردد و طومارعمرت در هم  پیچیده می شود و گوشت لذیذ بدنت خوراک درندگان و لاشخوران خواهد شد.

داود گفت: زره و کلاه خُود و شمشیر و تیر ارزانی تو، من به نام خدا، همان معبود بنی اسرائیلی که تو آنان را ذلیل و زبون خود ساختی، به جنگ تو آمده ام و به زودی خواهی دید که شمشیر کارساز است و دشمن را از پای درمی آورد یا اراده و نیروی خداوند؟

آنگاه داود دست برد و سنگی در فلاخن خود گذاشت و آن را با شدت تمام به سوی جالوت پرتاب کرد و ناگهان سر جالوت شکافت و خون جاری گردید. داود بی درنگ سنگهای پی در پی پرتاب کرد تا دشمن از سر به زمین افتاد و پرچم پیروزی و نصرت بنی اسرائیل بالا رفت، شوکت دشمن شکسته شد و لشکر جالوت پا به فرار گذاشت و مجاهدان بنی اسرائیل در پی آنان شتافتند و انتقام خود را از آنان گرفتند، عزت و شوکت از دست رفته را بازگرداندند و مجد و عظمت گذشته را باز یافتند.

 

سه گناهکار خوش عاقبت (داستان زیبای سوره توبه)

به نام خالق هستی بخش

علاوه بر آن که در سفر تَبوک، گروهی از منافقین مدینه، و بهانه جویان اَعراب با رسول خدا (ص) همراهی نکردند و در مدینه ماندند سه نفر از مردان با ایمان هم بی هیچ شک و نفاقی و با نداشتن هیچ عذر و بهانه ای توفیق همراهی با رسول خدا را نداشتند و در مدینه ماندند: « کَعب بن مالک»، « مرارة بن ربیع» و « هلال بن امیه واقفی» که از نیکان صحابه رسول خدا بودند اما از همراهی با وی کناره گرفتند و در جنگ تبوک همراه مسلمانان بیرون نرفتند بلکه به انتظار بازگشت رسول خدا در مدینه ماندند، و کاری مانند کار منافقان مدینه و اعراب اطراف مدینه مرتکب شدند (همان کسانی که جان خود را از رسول خدا دریغ داشتند، و آسودگی را بر رنج و مشقت جهاد ترجیح دادند و از پیشامدهای جنگ به هراس افتادند. همانان که خدای متعال در آیه¬های سورۀ توبه آن¬ها را نکوهش می کند و به سختی مورد ملامت و سرزنش قرار می¬دهد پیامبرش را می فرماید که: اگر مردند بر آن¬ها نماز نگزارد و بر گورهاشان نایستد و پس از این هم همراهی آنان را قبول نکند)

خدا خوش نداشت که از این سه نفر مؤمن با إخلاص، کاری کم یا بیش شبیه کار منافقان سر زند و در پایان کار هم به صریح قرآن مجید توبۀ آنان را پذیرفت. یکی از این سه نفر «کعب بن مالک» شاعر رسول خدا است و او خود داستان تخلف از رسول خدا و مشکلاتی که د راین راه پیش آمد و تأدیبی که رسول خدا فرمود و سرانجام قبول توبه را مطابق آنچه مورخان و محدثان اسلامی از جمله:این اسحاق در سیره و بخاری و مسلم در دو کتاب خودشان روایت کرده¬اند، چنین شرح می دهد و می گوید: « در هیچ یک از جنگ های رسول اکرم جز در جنگ « تبوک» کناره گیری نکردم، چرا، در جنگ بدر هم همراه نبودم اما رسول خدا أحدی را در تخلف از بدر مورد ملامت قرار نداد زیرا که او فقط به قصد کاروان تجارت قریش بیرون رفته بود و خدای متعال را مسلمانان و مشرکان را بدون پیش بینی آنان در مقابل هم قرار داد.» من در شب عقبه هنگامی که پیمان اسلام می بستیم، در حضور رسول خدا بودم و هر چند آوازه و شهرت جنگ بدر در میان مردم بیشتر است ,لیکن من دوست ندارم که به جای شرکت در بیعت عقبه در جنگ بدر شرکت می کردم. داستان من در جنگ تبوک این بود که من هرگز نیرومندتر و توانگر تر از روز تبوک که همراه رسول خدا نرفتم – نبودم. به خدا سوگند هرگز پیش از آن روز نشده بود که من دو شترسواری داشته باشم، اما آن روز دو شتر آمادۀ سواری داشتم. رسول خدا هیچ گاه رهسپار جنگی نمی¬شد، مگر آن که به عنوان دیگری مقصد خود را نهفته می¬داشت تا آن که این غزوه پیش آمد و چون رسول خدا(ص) در گرمای شدید تابستان حرکت می کرد و راهی دور و بیابانی هولناک در پیش داشت و با دشمنی انبوه روبه¬رو می¬شد مقصد خود را آشکار برای مسلمانان بیان داشت تا چنان که باید آمادۀ جنگ شوند
مسلمانانی که همراه رسول خدا رفته بودند بسیار بودند و دفتری هم که نام آنان را ثبت کند در کار نبود و هر مردی می خواست کناره¬گیری کند گمان می داشت که تا وحی خدا دربارۀ او نازل نشود امر او بر رسول خدا پوشیده خواهد ماند. رسول خدا (ص) هنگامی رهسپار تبوک می شد که میوه¬ها و سایه¬ها دل پذیر بود. شخص رسول خدا ومسلمانان با توفیق خود را آمادۀ حرکت ساختند. من هم بامداد از خانه بیرون آمدم تا خود را آمادۀ سفر کنم اما بی آن که کاری انجام دهم به خانه بازگشتم و با خود می گفتم هنوز می توانم همراهی کنم, اما توفیق پیدا نمی کردم تا مردم سفری شدند, و پیغمبر و همراهانش روبه راه نهادند و هنوز من هیچ گونه آمادگی برای حرکت و همراهی نداشتم .با خود گفتم: یکی دو روز بعد آماده می شوم و خود را می رسانم.
با مدادی پس از حرکت رسول خدا از خانه بیرون آمدم تا خود را مجهز کنم اما کاری نکرده به خانه بازگشتم. بامداد فردا به همان قصد از خانه بیرون آمدم باز کاری نکرده به خانه بازگشتم. وضع من این بود تا لشگریان اسلامی با شتاب پیش رفتند، و هرچند می¬خواستم به هر وضعی شده حرکت کنم و خود را به آنان برسانم- و کاش رفته بودم- اما توفیق نیافتم. پس از رفتن رسول خدا(ص) هر گاه از خانه بیرون می رفتم و در میان مردم می گشتم، از این که جز منافقی بدنام، یا ناتوانی معذور، کسی را نمی¬دیدم افسرده خاطر می¬شدم.
رسول خدا (ص) تا تبوک نامی از من نبرده بود، اما هنگامی که در تبوک در میان اصحاب نشسته بود پرسیده بود کعب چه کرد؟ مردی از « بنی سلمه » پاسخ داده بود: ای رسول خدا، جامه¬های فاخر و کبر فروشی او را در مدینه نگه داشته است.« مُعاذ بن جبل» گفته بود: چه بد گفتی، به خدا سوگند ای رسول خدا ما از کعب جز خوبی ندیده¬ایم و رسول خدا دیگر سخن نگفته بود. چون خبر را یافتم که رسول خدا (ص) به مدینه باز می گردد، اندوه من تازه شد. در فکر بهانه جویی و دروغ گفتن بر آمدم. با خود گفتم که با خشم رسول خدا چه خواهم کرد؟ و از هر خردمندی که در خاندانم بود کمک می خواستم. پس چون گفتند که ورود رسول خدا نزدیک شده، اندیشۀ باطل از من دور شد و دانستم که هرگز با دروغ پردازی از خشم او رهایی نخواهم داشت، و تصمیم گرفتم که نزد وی راست بگویم. رسول خدا (ص) از راه رسید، و به عادت معمول خویش ابتدا به مسجد رفت و دو رکعت نماز خواند، و سپس برای ملاقات با مردم نشست، و چون این کار به انجام رسید، بازماندگان از جهاد که هشتاد و چند نفر بودند، شرفیاب می شدند، و نزد آن حضرت به عذر خواهی و قسم خوردن می پرداختند. رسول خدا هم اظهارات آنان را می پذیرفت و با آنان بیعت می کرد و بر ایشان از خدا مغفرت می خواست، و باطنشان را به خدا وامی گذاشت.
من هم شرفیاب شدم. چون سلام کردم تبسّمی کرد که نشانی از خشم داشت. سپس گفت: پیش بیا. جلو رفتم و در پیش روی او نشستم آن گاه به من گفت: چرا عقب ماندی؟ مگر شتر سواری خود را نخریده بودی؟ گفتم: چرا، به خدا سوگند ای رسول خدا اگر نزد شخص دیگری از مردم دنیا نشسته بودم تصوّر می کردم که با معذرت خواهی از خشم وی در امان خواهم ماند، اما اکنون به خدا سوگند یقین دارم که اگر امروز با سخنی دروغ، تورا از خود خشنود سازم، به زودی خدا تورا از راه وحی بر من به خشم خواهد آورد. اما اگر راست بگویم و از آن در خشم شوی امیدوارم در نتیجه آن راستی خدا از من بگذرد. نه به خدا سوگند عذری نداشتم، به خدا سوگند هرگز نیرومندتر و توانگرتر از روزی که با تو همراهی نکردم، نبوده ام .رسول خدا گفت: راست گفتی، برخیز تا خدا درباره ات چه فرماید. برخاستم و می رفتم که مردانی از «بَنی سَلِمَه»نیز برخاستند و به دنبال من آمدندو گفتند: به خدا سوگند پیش از این از تو گناهی ندیده ایم اما امروز تو را درمانده یافتیم
چرا تو هم مانند دیگران نزد رسول خدا عذر نیاوردی تا برای توهم استغفار کند و گناه تو هم آمرزیده شود؟به خدا سوگند به قدری اصرار ورزیدند که خواستم برگردم و خود را در آنچه گفته بودم، نزد رسول خدا تکذیب کنم. اما از آنان پرسیدم که آیا شخص دیگری نیز مانند من گرفتار شده است؟ گفتند: آری. دو مرد دیگر هم مانند تو اعتراف کردند و همان پاسخی را که رسول خدا به تو گفت شنیدند. گفتم: آن دو مرد کیستند؟ گفتند:«مُرارة بن رَبیع امری» و«هِلال بن أُمَیَّۀ واقفی». بدین ترتیب دو مرد شایسته از اهل بدر را نام بردند که شایستگی پیروی داشتند، و با شنیدن نام آن دو از تردید بیرون آمدم. رسول خدا(ص) از میان همه کسانی که همراه او نرفته بودند تنها مسلمانان را از سخن گفتن با ما سه نفر بازداشت کرد، و ناچار از مردم کناره گرفتیم و آنها هم از ما رمیدند و کار ما به آنجا کشید که من حتی خودم را هم نمی شناختم و زمین در نظرم بیگانه و جز آن زمینی بود که می شناختم، و پنجاه شب و روز وضع ما به این ترتیب برگزار شد. مُرارَه و هِلال بیچاره خانه نشین شدند و کار آن دو نفر گریه بود. لیکن من که از آن دو جوانتر و شکیباتر بودم از خانه بیرون می رفتم و به نماز جماعت مسلمانان حاضر می شدم و در بازار ها رفت و آمد می کردم، اما هیچ کس با من سخن نمی گفت.
هنگامی که رسول خدا (ص) بعد از نماز می نشست نزد وی می رفتم و سلام می کردم و با خود می گفتم: آیا جواب سلام مرا هر چند آهسته هم باشد داد، یا نه! سپس نزدیک او به نماز می ایستادم و زیر چشمی به او می نگریستم. هر گاه سرگرم نماز خود بودم به من می نگریست اما چون به او متوجه می شدم از من روی گردان می شد. چون از بی مهری مردم به ستوه آمدم، به راه افتادم و از دیوار باغ پسر عموی خود «اَبو قَتاده» که او را بیش از هم کس دوست می داشتم بالا رفتم و بر او سلام کردم، اما به خدا سوگند که جواب سلام مرا نداد. گفتم: ای «ابو قتاده» تو را به خدا سوگند، می دانی که من خدا و رسولش را دوست می دارم؟ جوابی نداد. دیگر بار او را سوگند دادم باز خاموش ماند، سومین بار که سخن خود را تکرار کردم و او را سوگند دادم گفت: خدا و رسولش بهتر می دانند. پس اشک من فرو ریخت و از همان راهی که آمده بودم باز گشتم وسپس روانه بازار شدم.
در بازار مدینه راه می رفتم که ناگاه یکی از « نََبَطیان » شام که برای فروش خواروبار به مدینه آمده بود از من سراغ می گرفت و می¬گفت: « کعب بن مالک » را که به من نشان می دهد؟ مردم مرا به او نشان دادند تا نزد من آمد، و نوشته ای از پادشاه «غسّانی» (جبلة بن أیهم، یا حارث بن ابی شمر غسانی) به من داد که در آن نوشته بود:« اما بعد، خبر یافته ام که سرورت بر تو جفا کرده است. با آن که تحمل خواری و زبونی را خدا بر تو واجب نکرده است، نزد ما بیا تا با تو همراهی کنیم». چون نامه را خواندم گفتم: این هم جزء گرفتاری است، راستی کار من بجای کشیده است که مردی مشرک در من طمع ورزد. آنگاه بر سر تنور آتش رفتم و نامه را در تنور افکندم.
چهل روز از گرفتاری ما گذشته بود که ناگاه، «خُزَیمَة بن ثابت» فرستادۀ رسول خدا (ص) نزد من آمد و گفت: رسول خدا (ص) می فرماید: که از همسرت کناره¬گیری کنید. گفتم: طلاقش دهم؟ وگرنه باید چه کنم؟ گفت: نه، بلکه از او کناره گیری کن و نزدیکش مرو رسول خدا نزد هِلال و مُراره کس فرستاد تا از زنان خود کناره گیری کنند. پس به همسرم گفتم: پیش پدر و مادرت برو و نزد آنان بمان تا خدا تکلیف مارا روشن سازد. زن «هلال بن اُمیه» (خَوله دختر عاصم) نزد رسول خدا رفت و گفت: ای رسول خدا، « هلال بن امیه» پیری از کار افتاده است، و خدمت گذاری ندارد، اجازه می دهی اورا خدمت کنم؟ فرمود: عیبی ندارد، اما به تو نزدیک نشود. زن هلال گفت: به خدا سوگند که اورا به من رغبتی نیست، و از روزی که این پیشامد شده است تا امروز کار او گریه است و چشم او در خطر است.
یکی از بستگانم به من گفت: اکنون که رسول خدا (ص) زن هلال را اجازه دادتا نزد شوهرش بماند و او را خدمت کند، کاش تو هم برای زنت اجازه می گرفتی. گفتم: به خدا سوگند در این موضوع از رسول خدا چیزی نمی خواهم، چه من مرد جوانی هستم و نمی دانم که هر گاه با وی صحبت کنم به من چه پاسخ خواهد داد. ده روز دیگر هم بدین وضع سپری شد،و مدتی که مردم به فرمان رسول خدا (ص) با ما سخن نمی گفتند به پنجاه روز رسید. بامداد شب پنجاهم بود که روی بام یکی از اطاق های خانۀ خود نماز صبح را خواندم و در حالی که از جان خود به تنگ آمده بودم، و زمین فراخ پهناور به من تنگ آمده بود (چنان که خدای متعال در قرآن مجید یادآور شده است )، ناگهان آواز فریاد کننده ای از بالای کوه «سَلع» به گوشم رسید که با صدای بلند فریاد می کرد:ای«کَعب بن مالک» مژده باد تورا. پس به سجده افتادم و دانستم گشایشی پیش آمده است.رسول خدا (ص) بعد از نماز صبح، قول توبه ما را نزد پروردگار اعلام کرده بود، و مردم برا ی بشارت دادن به ما به راه افتاده بودند.
کسانی برای مژده رساندن نزد هلال و مراره رفتند، و اسب سواری (زُبَیر بن عَوّام) هم برای بشارت دادن به من بتاخت می آمد. در این میان مردی از قبیلۀ «أسلَم»(حمزة بن عَمرو أسلمی) بر کوه سلع بالا رفت و فریاد کرد: و صدای او تندروتر از اسب بود و زودتر رسید، و بدین جهت هنگامی که خودش برای بشارت دادن نزد من آمد، دو جامۀ خود را از تن بیرون آوردم و به مژدگانی بر تن او پوشاندم، با آنکه به خدا سوگند در آن روز، جز همان دو جامه لباسی نداشتم و دو جامۀ دیگر عاریه گرفتم و پوشیدم. آنگاه نزد رسول خدا رهسپار شدم. در بین راه مردم دسته دسته، به من می رسیدند و به عنوان تهنیت می گفتند: مبارک باد تو را که خدا توبه ات را پذیرفت. وارد مسجد شدم و دیدم که رسول خدا (ص) در میان مردم نشسته است
1- سورۀ توبه، آیۀ 118.

مکالمات روزمره

الدَّرسُ الاوَّل

فی باحَةِ المَدرسةِ

مَریَمُ : صباحَ الخیرِ، صَدیقتیَ العَزیزة ، کَیْفَ حالُکِ ؟

سُمَیَّةُ : صباحَ الخیرِ، صَدیقتیَ العَزیزة ، اَنا بِخَیْرٍ .

مَریَمُ :  کَیفَ حالُ عائِلَتکِ ؟

سُمَیَّةُ : جَیِّدٌ ، شُکراً

مَریَمُ : ما عُنوانُکِ ؟

سُمَیَّةُ : عُنوانی ، شارعُ الفِردوسیِّ –  زُقاقِ السَّروِ- الرَّقَمِ الاَوَّلِ

مَریَمُ : ما رَقَمُ هاتِفُکِ ؟

سُمَیَّةُ : 22451115

مَریَمُ : هَلْ یُمکِنُنی الاِتِّصالَ بِکِ ؟

سُمَیَّةُ - آه نَعَمْ ، حَتماً


اَلدَّرْسُ الثّانی

فی بَیْتِ مَرْیَم

سُمَیَّةُ : اَیْنَ اُمُّکِ ؟

مَریَمُ : هی قَدْ ذَهَبَتْ لِشِراءِ بَعضِ الحاجیاتِ اِلی السُّوقِ

سُمَیَّةُ : کَمْ اَخاً لَکِ ؟                مَریَمُ : لِی أَخَوانِ

سُمَیَّةُ : ما اِسْمُهُما ؟               مَریَمُ : «حَمیدٌ» و «مُحمَّدٌ»

سُمَیَّةُ : کَمْ اُخْتاً لَکِ ؟               مَریَمُ : لی اُختٌ ، وَ اِسْمُها «فاطِمَةُ»

سُمَیَّةُ : هَل لَکِ جَدٌّ ؟

مَریَمُ : نَعَم ، لی جَدّانِ و ارتَحَل إلی جَوارِ رَبِّهِ أحَدهما  

سُمَیَّةُ : هل لَکِ جَدَةٌ                 مَریَمُ : لا ، مَعَ الاَسَفِ

 

اَلدَّرسُ الثّالِث                               

فی بَیْتِ سُمَیّة

سُمَیَّةُ : کَمْ عُمرُکِ یا مَریَمُ ؟                   مَریَمُ : اَنا فی الثالِثَ عَشَرَ مِنَ العُمْرِ

سُمَیَّةُ : کَم عُمْرَ فاطِمَةَ ؟ کَمْ عُمرَکِ ؟      مَریَمُ : فاطِمهُ عُمْرُها اَرْبَعُ سَنَواتٍ

سُمَیَّةُ : کَمْ عُمْرَ اَخیکِ ؟                       مَریَمُ : لَهُ سَنَةٌ واحِدةٌ

سُمَیَّةُ : عُمرَ اُختی أربعَ عَشَرَ                 مَریَمُ : کَم عُمْرُ اُمِّکِ ؟

سُمَیَّةُ : هی فی السِّتّینِ مِنَ العُمرِ          مَریَمُ : هَلْ تُساعِدینَ اُمِّکِ ؟

سُمَیَّةُ : نَعَم ، حَتماً

 الدَرسُ الرّابع                                

الـلِّقاء

فاطمَةُ : السّلام علیکُم                الجَدَّةُ : علیکُمُ السّلام – اهلاً بِکِ یا بِنْتِی

جلیلٌ : السلام علیکُم               الجَدَّةُ : علیکُم السّلام- اهلاً و سهلاً و مرحباً بِکُم

الجَدَّةُ : یا فاطمَةُ و جلیلٌ تَعالا اُقَبَّلُکُما . کیفَ حالُکُماَ ؟

فاطمَةُ و جلیلٌ : نَحنُ بخیرٍ .

الجَدَّةُ : وَ کیفَ حالُ أبیِکُما ؟   جلیلٌ : الحَمْدُ لِلّهِ ، هُوَ بِخَیْرٍ و بِإنْتِظارِکُم ؟

الجَدَّةُ : أینَ هو ؟                فاطمَةُ: هو جالِسٌ فی السّیّارهِ

الجَدَّةُ : لِماذا ؟                   جلیلٌ : الیومُ ضیافَةٌ فی بَیتِنا فَنَذْهَبْ معاً

الجَدَّةُ : حَسَناً

الدّرس الخامس

  فی الصَّفِّ

معلّم الجغرافی : الیومَ اُریدُ أَن َأسأَلُکُم عَن فُصول السَّنةِ

التَّلامیذُ : تَفَضَّل ایُّها المُعلّمُ

المعلّمُ : أنتَ یا ناصرٌ ، اُرید منکَ أن تُجیبَ عَنِ الأَسئِلَةِ

ناصر : تفضّل ، إسألْ منّی

المعلّمُ : کَم فَصلٌ فی السَّنةِ ؟

ناصر : أَربَعَةُ فصولٍ

المعلّمُ : اُذکُرْ أَََسماءُها

ناصر : هی الرَّبیعُ و الصَّیفُ و الخَریفُ ثُمّ الشِّتاءُ

المعلّمُ : کَیْفَ تُصْبِحُ الأَشجارُ فی الربیعِ ؟

ناصر : تورِقُ الاَشجارُ فی الرَّبیعُ و تُزْهِرُ و تَخضَرُّ أَغصانُها

المعلّمُ : فی اَیِّ الفصولِ یُصبِحُ الجوُّ مُعْتَدِلاً

ناصر : فی فَصلِ الرَّبیعِ

المعلّمُ : شُکراً ، کانَت أَجْوَ بَتُکَ جَیِّدَةً ،اِجْلِسْ رَجاءً


الدّرس السّادس

  فی بیتِ خالِ ناصرٍ

خالُ ناصرٍ : أَ تُحِبُّ أَنْ تکونَ معلماً یا ناصرُ ؟

ناصرٌ : نعم ، بِکلّ سرورٍ و أنا فَخُرٌ بِهِ .

الخالُ : ما هی دَوافَعُکَ ؟

ناصرٌ : إنَّ مُهِمَّة التّعلیمِ هی مُهِمَّةُ الانبیاءِ العظام و هو مُهِمَّةٌ شریفةٌ و أنا اُحِبُّها جِدّاً

الخالُ : أحْسَنْتَ                          ناصرٌ : کمْ ساعةً تُدَرِّسُ فی الاُسبوعِ ؟

الخالُ : أَربعة و عشرونَ ساعةً        ناصرٌ : فی أَیِّ مَرحَلَةٍ ؟

الخالُ : فی مَرحَلَهِ الاِعدادیَّةِ          ناصرٌ : أَیَّةُ مادَّةٍ ؟

الخالُ : اللّغةُ العربیّةُ و آدابُها

 الدّرس السابع 

 فِی الْبَیْتِ

محمَّدٌ : یا اُمّاهُ کَمْ الساعةُ ؟                     الاُمُّ : السّاعةُ الثانیةُ بَعدَ الظُّهرِ

محمَّدٌ : آه   تأَخَّرْتُ                                  الاُمُّ : أینَ تذهبُ ؟

محمَّدٌ : الی المَلْعَبِ لِلرِّیاضِیةِ                   الاُمُّ : متی َ ترجِعُ ؟

محمَّدٌ : اَرجِعُ فی السّاعَةِ الثّامِنَةِ لیلاً         الاُمُّ : حسناً ، إذْهَبْ

محمَّدٌ : فی امانِ الله                              الاُمُّ : مَعَ السّلامة


الدّرس الثّامن

  فی المکتَبةِ

مریمُ : تحّیاتی یا سیّدتی         

موظَّفَةُ المَکتَبةِ : اهلاً و سهلاً أنا فی خِدمَتِکِ ؟

مریمُ : اُریدُ کتابُ مُعْجَمٍ    

موظَّفَةُ المَکتَبةِ : أَ عْتَذِرُ ، هل لَدَیکِ بِطاقَةُ الاشتراکِ ؟         

مریم : نعم ، هذه بطاقَةُ اشتراکی

موظَّفَةُ المَکتَبةِ : لَحْظَهً ، مِنْ فَضلِکِ ، تَفَضَّلی

مریم : شکراً جزیلاً


الدّرس التّاسع

عندَ القَصّاب

محسنٌ : یا سیدی أنا اُریدُ لحمَ البَقَرِ

القصّابُ : علی عَینی ، کَمْ کیلوغرامٍ مِنهُ تُریدُ ؟

محسنٌ :  زِنْ لی واحدُکیلوغرامٍ رَجاءً

القصّابُ : تَفَضَّل ، هذا واحد کیلو غرام مِن لحمِ البقرِ

محسنٌ : شکراً ؛ کم سَعْرُ کیلوغرامٍ مِنهُ ؟

القصّابُ : مِئَةَ تومانٍ

محسنٌ : تَفَضَّل ، مِئةَ تومانٍ

القصّابُ : شکراً جزیلاً

 المعجم

الدّرس الاول

باحَة : حیاط                                       جَیِّدٌ : خوب                             حَتماً : البته

رَقَم : شماره ، پلاک                             صَدیقَتیَ العَزیزة : دوست عزیزم

ماعنوانُکِ؟ : آدرس تو چیست ؟

هَلْ یُمکِنُنی الاِتِّصالَ بِکِ ؟ آیا ممکن است باتوتماس بگیرم

 المعجم

اَلدّرْسُ الثانی

بعض الحاجیات : بعضی از وسایل مورد نیاز

اَخاً : برادر                                           اُخْتاً : خواهر

أَخَوانِ : دوبرادر                                    اُمُّکِ : مادرت

اَیْنَ : کجا                                           بیت : خانه

جَدٌّ : پدربزرگ                                     جَدَهٌ : مادربزرگ

السّوقِ : بازار                                    قَدْ ذَهَبَتْ : رفته است

کَمْ ؟ : چند                                       لِشِراءِ : برای خرید

لِی : دارم                                        مَعَ الاَسَفِ : باتاسف ، متاسفانه

واحدَةٌ : یکی                                    ارتَحَلَ : رحلت کرده است

 المعجم

اَلدّرسُ الثّالِث

اَرْبَعُ سَنَواتٍ : چهارسال ( برای مؤنث )         تُساعِدینَ : کمک می کنی

الثالِثَ عَشَرَ مِنَ العُمْر : سیزدهمین سال ازعمر ( سیزده ساله )

اربعَ عَشَرَ : چهارده سال ( برای مؤنث )

السِّتّینَ : شصت                          سَنَةٌ واحِدةٌ : یک ساله ( اولین سال )

 کَمْ عُمْرُ اَخیکِ ؟ : برادرت چندساله است ؟

 المعجم

الدّرسُ الرّابع

أب : پدر                                            اُقَبَّلُ : ببوسم

بِنْتِی : دخترم                                     بَیتِنا : خانه ما

تَعالا : بیایید ( شمادونفر )                    جالِسٌ : نشسته است

حسناً : بسیار خوب                            ضیافَةٌ : مهمانی

کُما : شما ( دونفر )                            کُم : شما ( جمع مذکر )

اللّقاء : دیدار                                      لِماذا : چرا

فَنَذْهَبَ : پس بایدبرویم                        معاً : باهم

نَحنُ : ما                                          الیومُ : امروز

 المعجم

الدّرس الخامس

اِجلِسْ : بنشین ( مذکر )                     أَجْوَ بَتُکَ : پاسخ های تو

اُذکُرْ : ذکر کن ( مذکر )                       إسْأَلْ : بپرس

أَسماء : نام ها                                أن : که

تَخضَرُّ : سبزمی شود                       تُزْهِرُ : شکوفه می دهند

تُصْبِحُ : می گردد                            التَّلامیذ : دانش آموزان

تورِقُ : برگ می زند                        الجوّ : هوا

الخَریفُ : پائیز                               الرّبیع : بهار

الشِّتاءُ : زمستان                          الصَّیفُ : تابستان

کانَت : بود

 المعجم

الدّرس السّادس

اُحِبُّ : دوست دارم                                احسنتَ : آفرین

الاُسبوع : هفته                                    أَربعة و عِشرونََ : بیست وچهار

أنا فخورٌ بِهِ : من به آن افتخارمی کنم        أَیِّ مَرحَلَهٍ ؟ : کدام مقطع ؟

تُحِبِّ : دوست داری                              تُدَرِّسُ : تدریس می کنی

خال : دایی                                        التّعلیمَ : یاد دادن

دَوافَعُکَ : انگیزه                                  ما هی : چیست ؟

مُهِمَّة : شغل

 المعجم

الدّرس السّابع

تأَخَّرتُ : دیرکردم                             اَرجِعُ : برمی گردم

اُمّاهُ : مادرم                                  الثامِنَةُ : هشت

  لِلرِّیاضَیهِ : برای ورزش                  متی َ ترجِعُ ؟ : کی برمی گردی ؟

مَعَ السلامة : به سلامت                المَلْعَب : باشگاه

 المعجم

الدّرس الثّامن

أَعَذِرُنی : معذرت می خواهم                    بِطاقَهُ : کارت

لَحْظَهً : یک لحظه                                   لَدَیکِ : داری

المُعْجَم : لغتنامه                                  مِنْ فَضلِکِ : اجازه بفرمائید

 المعجم

الدّرس التّاسع

رَجاء : لطفاً                                    زِن : بِکِش ( وزن کن )

علی عَینی : به روی چشم               کیلو غرامٍ : کیلوگرم

کم سَعْرُ ؟ : چقدر است ؟                مِئَة : صد

مِئَتان : دویست

جدول صرف فعل ماضی

جدول صرف 14 صیغه فعل ماضی صفحه 1

غائب

مفرد

مثنی

جمع

مذکر

(1)

ذَهَبَ

رفت (آن مرد)

هُوَ : او

(2)

ذَهَبَ + ا = ذَهَبا

رفتند (دومرد)

هُما : آن دو

(3)

ذَهَبَ + وا = ذَهَبُوا

رفتند (چند مرد)

هُم: آنها

مونث

(4)

ذَهَبَ + ت = ذَهَبَت

رفت (آن زن)

هیَ : او

(5)

ذَهَبَ + تا = ذَهَبَتا

رفتند ( آن دو زن)

هُما : آن دو

(6)

ذَهَبَ + نَ = ذَهَبنَ

رفتند ( آن چند زن)

هُنَّ : آنها

مخاطب

مذکر

(7)

ذَهَبَ + تَ = ذَهَبتَ

رفتی ( تو یک مرد)

اَنتَ : تو

(8)

ذَهَبَ + تُما = ذَهَبتُما

رفتید ( شما دو مرد)

اَنتُما : شما دو تا مرد

(9)

ذَهَبَ + تُم = ذَهَبتُم

رفتید ( شما چند مرد)

اَنتُم : شما چند تا مرد

مونث

(10)

ذَهَبَ + تِ = ذَهَبتِ

رفتی ( تو یک زن)

اَنتِ : تو

(11)

ذَهَبَ + تُما = ذَهَبتُما

رفتید ( شما دو زن)

اَنتُما : شما دو تا زن

(12)

ذَهَبَ + تُنَّ = ذَهَبتُنَّ

رفتید ( شما چند زن)

اَنتُنَّ : شما چند تا زن

متکلم

وحده

(13) : ذَهَبَ + تُ = ذَهَبتُ  : رفتم    : اَنَا

مع الغیر

(14) : ذَهَبَ + نا = ذَهَبنا   : رفتیم   : نَحنُ

جدول صرف 14 صیغه فعل ماضی صفحه 2

غائب

مفرد

مثنی

جمع

مذکر

لَعِبَ

هُوَ

بازی کرد

مونث

مخاطب

مذکر

مونث

متکلم

وحده

مع الغیر